نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین
ز بس سر زیر او بردن خمیدم
ز بس تار غمش خود را ندیدم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۰ - پاسخ دادن خسرو شیرین را
ولی چون نام زلفت میشنیدم
به تاج و تخت بویی میخریدم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۱ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
من آن مرغم که بر گلها پریدم
هوای گرم تابستان ندیدم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۹ - پشیمان شدن شیرین از رفتن خسرو
به اقبال تو خوابی خوب دیدم
کز آن شادی به گردون سر کشیدم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۴ - سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین
گر از تو جعد خویش آشفته دیدم
به زنجیرش نگر چون در کشیدم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب
که گر در راه خود یک ذره دیدم
به صد دستش علم بالا کشیدم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۲۰ - طلب کردن طغرل شاه حکیم نظامی را
به هر منزل کزان ره میبریدم
دعای دولت شه میشنیدم
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت صدیق رضی الله عنه
میان سنگ در گوهر شنیدم
ولی سنگی بگوهر در ندیدم
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
چو من چل روز هجر تو کشیدم
پس از چل روز امروزت بدیدم
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۲) حکایت مرد نمازی و مسجد و سگ
کنون چون پایگاهِ خود بدیدم
امید از کارِ خود کلّی بریدم
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۸) سؤال مرد درویش از جعفر صادق
چو در مردم وفائی میندیدم
به جان و دل وفای حق گزیدم
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۱۰) حکایت دیوانه و نماز جمعه
ندارم گاو گاوی میخریدم
که از پس بانگ گاوی میشنیدم
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۲) حکایت ابلیس و زاری کردن او
بآخر چون بر سنگی رسیدم
بخاک ابلیس را افتاده دیدم
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۳) مناجات آن بزرگ با حق تعالی
چنین گفت او که آوازی شنیدم
که در دعوی ترا کذّاب دیدم
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۶) حکایت پیغامبر و کنیزک حبشی
برای بندهٔ گندم خریدم
ز خُلق و حلم حمّالی گُزیدم
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۹) حکایت مرد مجنون و رعنایان
چنین گفت او که سر را درکشیدم
ز بس باد بروت اینجا که دیدم
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۹) حکایت مرد مجنون و رعنایان
ولی چون گندِ رعنایان شنیدم
شدم بی طاقت و سر درکشیدم
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۹) حکایت مجنون با آن سائل که سؤال کرد
بدو گفتم که لیلی را بدیدم
بدادم عقل و رسوائی خریدم
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۹) حکایت محمود با درویش بر سر راه
که در صد شهر وده افزون رسیدم
بهر مسجد گدائی تودیدم