بره دربود مجنونی نشسته
که میرفتند قومی یک دو رسته
مگر آن قوم دنیاوار بودند
که غرق جامه و دستار بودند
ز رعنائی و کبر و نخوت و جاه
چو کبکان میخرامیدند در راه
چو آن دیوانهٔ بی خان و بی مان
بدید آن خیلِ خود بین را خرامان
کشید از ننگ سر در جیب آنگاه
که تا زان غافلان خالی شد آن راه
چو بگذشتند سر بر کرد از جیب
یکی پرسید ازو کای مردِ بی عیب
چرا چون روی رعنایان بدیدی
شدی آشفته و سر درکشیدی
چنین گفت او که سر را درکشیدم
ز بس باد بروت اینجا که دیدم
که ترسیدم که برباید مرا باد
چو بگذشتند سر بر کردم آزاد
ولی چون گندِ رعنایان شنیدم
شدم بی طاقت و سر درکشیدم
چو هفت اعضات رعنائی گرفتست
جهانی از تو رسوائی گرفتست
کسانی کین صفت از خویش بردند
بدنیا کار عقبی پیش بردند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.