عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۶ - در شرح دادن خورشید وحدت در حجاب صورت فرماید
حجاب اینجایگه کل برگرفتی
حقیقت یار را در برگفتی
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
حقیقت وصف آتش چون شنفتی
یقینِ سرِّ آدم باز گفتی
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۹ - جواب دادن ابلیس آن شخص سؤال کننده را
حقیقت این بیان اکنون که گفتی
تو ای جوهر مر این دُر را که سُفتی
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۹ - حکایت ابلیس و اسرار وی در حضرت مصطفی علیه السّلام
چنین گفتا که سیّد راست گفتی
دُرِ اسرار ما اینجا تو سُفتی
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۶ - حکایت در وقت پیر گوید
خبربودت در آن رازی که گفتی
مرا گفتا که تو رازم شنفتی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مردن فرهاد در عشق شیرین
به زاری گفت بازم گو چه گفتی
که هوش از جان و جان از تن برفتی
شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۳۲ - در تحقیق صراط
ازین صورت اگر بیرون نرفتی
بدان همواره در دوزخ بخفتی
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۵ - آغاز داستان جمشید و خورشید
چنان کبک از عقاب آسوده خفتی
که باز انگشت بر دندان گرفتی
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۶ - روان شدن جمشید از ولایت پریان بسوی روم
جهانی ز آن بخار آتش گرفتی
دمی پیدا شدی دیگر نهفتی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۶ - در صفت و نسب زلیخا که مغرب از طلوع آفتاب جمالش مشرق گشته بود بلکه به هزار درجه از آن گذشته
به شب چون نرگس سیراب خفتی
سحر چون غنچه خندان شکفتی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۹ - داستان دختر بازغه نام از نسل عاد که به مال و جمال نظیر خود نداشت و غایبانه عاشق جمال یوسف شد و در آن آیینه جمال حقیقت دید و از مجاز به حقیقت رسید
ولی چون گوهر اسرار سفتی
نشان زان منبع انوار گفتی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۰ - تربیت کردن زلیخا یوسف را علیه السلام و خدمتگاری نمودن وی مر او را به آنچه دسترس وی بود
فسون خواندی بسی و افسانه گفتی
غبار خاطرش ز افسانه رفتی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۷ - انگیز کردن زنان مصر زلیخا را بر فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فرمان بردن زلیخا ایشان را
نچیدم گوهری به زانکه سفتی
نیامد در دلم به زانچه گفتی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۰ - رفتن زلیخا در روز به بام قصر خویش و از آنجا نظاره بام زندان کردن و بر مفارقت یوسف ناله و زاری برداشتن
بدیده در به مژگان لعل سفتی
سوی زندان نظر کردی و گفتی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۵ - رسیدن خسرو به چشمه ماه و دیدن شیرین را در چشمه
ز راه خویش هر گردی که رفتی
ز چشم آبش زدی وین بیت گفتی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۲۳ - بازآوردن شاپور شیرین را به ارمن پیش مهین بانو
حدیثی کز لب شیرین شنفتی
شدی در گریه و در گریه گفتی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۲ - نشستن خسرو به پادشاهی بار دوم
به مجلس از پی گفت و شنفتی
سرودی گر دلش می خواست گفتی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۱ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین
به کوه و دشت بس کز تاب تفتی
ز چشم چشمه جوی آب رفتی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۳ - مناظره کردن خسرو با فرهاد
به مژگان از ره او خاک رفتی
نهادی روی بر آن خاک و گفتی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۳ - مناظره کردن خسرو با فرهاد
چو یک چندی ازین معنی بگفتی
به خود گفتی و هم از خود شنفتی