بمعنی پی بری سر حقیقت

روی چون قطره اندر بحر وحدت

چه دانستی تو او را در حقیقت

ز تو بر خیزد اعلال شریعت

بود ظالم که اسرار ولایت

کند انکار از جهل و بطالت

توی عصمت توی رحمت تو نعمت

توی اندر حقیقت دین و ملت

خدا را هم خداوند حقیقت

برونست این بمعنی از شریعت

بگفتا مصطفی قولم شریعت

بود فعل شما امر طریقت

از آدم تا باین دم سر وحدت

درو بینی ز راه علم و حکمت

محمد بود غواص شریعت

علی غواص دریای حقیقت

چشاند هر یکی را از محبت

شراب قربت از کاس مودت

محمد نام او دان در شریعت

که تا نامش بدانی در حقیقت

سر موئی مگر دان از شریعت

که تا یابی تو ذوقی از حقیقت

تمامت طوق و تاج و تخت جنت

نهاد اندر ره عشق و محبت

سر مویی مشو دور از شریعت

که تا حقش گذاری در حقیقت

بگیرد بر تو هر دم صد غرامت

کند گاهیت جنگ و گه ملالت

وضو وغسل و ارکان طهارت

تمامت فهم کن اندر عبادت

موزع کن بخود اوقات و ساعت

بروز و شب بانواع عبادت

بخدمت کوش تا یابی تو حرمت

بخدمت مرد گردد اهل صحبت

بجان و جاه و مال ای مرد درویش

که تا تو داده باشی داد صحبت

تقرب کن تو با همصحبت خویش

بود بر جا همان بنیاد صحبت

بغیر از ظاهر قول شریعت

نگوید نکتهٔ اندر حقیقت