گنجور

 
عطار

حقیقت علم و دانش علم دین است

بدان تو علم ما حق‌الیقین است

به ظاهر علم دین باید شنیدن

معانی باید از آن راه دیدن

چو دانی علم باطن راه یابی

به هر چیزی دل آگاه یابی

ز علم ظاهری رنجور گردی

ز علم باطنی منصور گردی

ز علم ظاهری گردی پریشان

ز علم باطنی یابی تو ایمان

ز علم ظاهری جز قال نبود

ز علم باطنی جز حال نبود

به سوی علم قرآن راه می‌جو

ز معنایش دل آگاه می‌جو

ز قرآن اهل ظاهر را بود پوست

تو از قرآن طلب‌کن مغز ای دوست

نمی‌دانند حقیقت معنی آن

تو معنی می‌طلب از علم قرآن

حقیقت معرفت دان علم حق را

بخوان در نزد دانا این سبق را

ز دانایان طلب‌کن علم دینی

ز دانایان همه مقصود بینی

زمین و آسمان و جمله اشیاء

چو خشخاشی بود در پیش دانا

از این خشخاش ای نادان تو چندی

سزد گر بر سبیل خود بخندی

تو خود را ای برادر نیست می‌دان

که هستی را نزیبد هیچ رحمان

به‌هستی علی گر هست باشی

ز جام وحدت حق مست باشی

چو گشتی عارف حق علم دانی

پس آنگه این معانی خوش بخوانی

تو خود را گر شناسی علم دین است

حقیقت علم را معنی همین است

اگر صد قرن در عالم شتابی

به خود‌رایی تو علم دین نیابی

تو‌را رهبر به علم دین رساند

ز پستی‌ات به علیین رساند

به‌سوی علم معنی ره نماید

ز علم معرفت آگه نماید

به جوهر ذات گفتم این معانی

تو می‌باید که این معنی بدانی

سخن باشد میان عارفان دُر

ولی خر مهره باشد در جهان پر

سخن را معنیش داند سخندان

چو خرمهره بود در پیش نادان

ز یُمن همّت مردان دانا

ز فیض خدمت پیران بینا

من از نور خدا آگاه گشتم

چو خاک پاک باب الله گشتم

نباشد عارف و معروف جز وی

زهی دولت اگر بردی به او پی

چو دانستی به معنی مرتضی را

شدی عارف ره و رسم هدا را

کرا قدرت به علم مرتضی هم

که گوید سر لو کشف الغطا هم

کرا قدرت که گوید حق بدیدم

به‌معنی در ره وحدت رسیدم

به غیر مظهر حق شاه مردان

که او باشد خداخوان و خدادان

خدا را هم خداوند حقیقت

برون‌ست این به‌معنی از شریعت

بگفتا مصطفی قولم شریعت

بود فعل شما امر طریقت

حقیقت بحر فیض مرتضی دان

علی من من علی دان ای مسلمان

علی جان من و من جان اویم

علی زان من و من زان اویم

نداند جز علی علم لدنی

که او برتر بود از هرچه بینی

گهی پنهان بود گه آشکارا

به‌دستش موم گشته سنگ خارا

طریق علم او ما را رفیق است

درین ره لطف او ما را شفیق است

سراسر این کتب اسرار شاه است

به‌معنی هر دو عالم را پناه است

مکن در نزد جاهل آشکارا

ولی پنهان مکن در نزد دانا

ز دست جانشینان پیمبر

بسی آزار دیدند آل حیدر

مرا عباسیان بسیار خواندند

که تا اسرار دین من بدانند

نمودم دین خود پنهان چو عنقا

نمودم همچو جابلقا و بلسا

اگر اسرار دین را باز گویم

به‌نزد عارفان این راز گویم

طریق دین‌ِ حق پنهان نکوتر

میان عاشقان عرفان نکوتر

تو این اسرار چون خوانی ندانی

طریق دین یزدانی ندانی

مینداز این کتب در نزد نادان

نداند مرد نادان امر یزدان

اگر تو این کتب از دست دادی

به طعن جاهلان اندر فتادی

از این جوهر بدانی رمز اسرار

ببینی در حقیقت روی دلدار

چو دیدی سرّ او خاموش می‌باش

ز سر تا پا سراسر گوش می‌باش

ز بعد این کتب مظهر طلب دار

ازو پیدا شود اسرار آن یار

ازو معلوم گردد علم پنهان

ازو پیدا شود اسرار جانان

ازو گردی معلم در معانی

طریق علم یزدانی بدانی

ازو مقبول خاص و عام گردی

ازو پخته شوی گر خام گردی

ازو بینی مقام قرب حیدر

ازو نوشی شراب حوض کوثر

ازو یابی تو هم ایمان و هم دین

به کام تو شود هم آن و هم این

مرا مظهر بود چشم کتب‌ها

ازو ظاهر شود پنهان و پیدا

از آدم تا به‌این دم سرّ وحدت

درو بینی ز راه علم و حکمت

ازو مقصود هر دو کون حاصل

ازو گردی به‌راه شاه مقبل

درو معنی جعفر شاه باشد

درو معنی الالله باشد

تو را در دین احمد مقتدا اوست

تو را رهبر به‌سوی مرتضا اوست

ترا او در مقام حق رساند

به‌سوی وحدت مطلق رساند

ترا آگاه گرداند ز اسرار

ولی از جاهلان او را نگه دار

ترا ایمن کند از خیر و از شر

رسی اندر مقام قرب حیدر

ز دین خویش بر خوردار باشی

به‌معنی واقف اسرار باشی

ترا یاری به از جوهر نباشد

که در هر کان بدان گوهر نباشد

چو مظهر یافتی در وی نظر کن

محبان علی را زان خبر کن

در او بینی تو جوهرهای بسیار

بود هر بیت او لؤلؤی شهوار

ولی از جوهر دنیا حذر کن

به جوهر خانهٔ دریا سفر کن

که تا بینی که غواصان کیانند

میان دیدهٔ بینا عیانند

در آن بحرند غواصان طلبکار

کزین دریا برآرند درّ شهوار

اگر غواص نبود دُر که آرد‌؟

همان باران رحمت بر که بارد‌؟

دلیلانند غواصان این بحر

که درمی‌آورند از بحر یک سر

محمد بود غواص شریعت

علی غواص دریای حقیقت

برآورد حیدر از دریا بسی در

که شد دامان اهل الله ازو پر

میان عارفان عشق در کار

زهی سودای روح افزای عطار