گنجور

 
عطار

بدان ای دل اگر هستی تو عاقل

که یک دم می‌نشاید بود غافل

بروز و شب عبادت کرد باید

دل و جانت قرین درد باید

از آن بخشیدت ای جان زندگی را

که تا بندی کمرمر بندگی را

براه بندگی چون اندر آیی

بقدر وسع خود جهدی نمایی

کلید معرفت آمد عبادت

بشرط آنکه گوئی ترک عادت

عبادت را اساس راه دین دان

عبادت بود مقصودش یقین دان

چو مرد از اصل فطرت مستعد است

همه کار وی اندر دین مجد است

چوگشتی مستعد این سعادت

مکن تقصیر در عین عبادت

عبادت چون کنی از علم باید

که تا کاری ترا ز آنجا گشاید

اگر بی علم باشد کار و بارت

یقین بر هیچ پاید روزگارت

حقیقت دان اگر هستی تو غافل

ولی هرگز نگردد مرد جاهل

نه او کامل بود اندر عبادت

پرستشها کند لیکن به عادت

چو رو آری برین ره علم آموز

که بی علمت شود تیره شب و روز

بکارت هرچه آمد ظاهر شرع

بیاموز از فقیهی اصل تا شرع

وضو وغسل و ارکان طهارت

تمامت فهم کن اندر عبادت

همان حکم نماز و روزهٔ خویش

بخوان و فهم کن آنگه بیندیش

همان حکم زکوة و حج یکسر

اگر مالت بود بر خوان ز دفتر

همان حکم حلال و هر حرامی

همی خوان تا که یابی نیکنامی

ز شخص عالم این یکسر بیاموز

که تا روزت شود پیوسته فیروز

ز غیر حق تبری کن تو جانا

که تا بینا شوی در راه و دانا

که پیش سالکان توبه همین است

چنین توبه اساس راه دین است

بدان ارکان نیت پنج چیز است

وزان هر پنج دین تو عزیز است

سه باشد عام و دو خاص ای برادر

بترک هر یکی سوزی بر آذر

شهادت با نماز و روزه عام است

که کار خلق از آنها با نظام است

زکوة و حج خاص مالدار است

چو بگذاری از آن بهتر چه کار است