بعشقش زنده باشم در جهان من

شدم دانای سرّ لامکان من

سپردم راه حق چون سالکان من

عیان کردم نهان واصلان من

خدا را یافتم در کوکبان من

نموداری شده در آسمان من

نمود عشق دارم این زمان من

شده مخفی بر خلق جهان من

از ایشان یافتم هر دو جهان من

بدیدم کام از ایشان رایگان من

منم سلطان جمله سالکان من

که دیدستم حقیقت جان جان من

حقیقت یافتم جانان و جان من

بکردم فاش این راز نهان من

نخواهم خوردن این را این زمان من

وگرنه اوفتم از غم چنان من

ز مهرت مهر دارم همچنان من

زنم در مهر جانت کوس جان من

که با هر کس نهم اندر میان من

که همدم نیستم اندر جهان من

چو خورشیدی شدم کلّی عیان من

دگر چون خور شدم اینجا نهان من

ره شرعت سپردم این زمان من

نهادم در برت کون و مکان من

جمالت باز دیدم در عیان من

از آنم گشته بی نقش و نشان من

شما را میکنم واصل چنان من

نمایم اندر آخر جانِ جان من

حقیقت بت پرستم در جهان من

دو روزی کاندر این منزل عیان من

خطاب دوست دارم در عیان من

ازآن نندیشم از خلق جهان من

خطاب دوست دارم در نهان من

کجا اندیشم از آه و فغان من

نیندیشم ز کشتن یک زمان من

که خواهم شد حقیقت جان جان من

منم بر تخت معنی کامران من

حقیقت رفته در کون و مکان من