عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۰۲ - در ترک صفت صورت و یکتا بودن فرماید
سرانجام تو در کژ است مانده
حقیقت یار سوی خویش خوانده
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳ - هم در صفات دل گوید و خطاب بنده حق را عزّ و جل
همه در خویش و بیخویشند مانده
همه کشتی در این بحرند رانده
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۷ - قصّه منصور و عیان او بهر نوع فرماید
تو چون در گلخن هستی بمانده
خود اندر عین خاکستر نشانده
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۰ - در عین ذات وصفات وقدرت و قوّت اسرار الهی فرماید
دمی مر تخم اندر عدل مانده
بسی خونها ز عشق خود فشانده
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۴ - در صفت دنیا فرماید
شود پنهانی و پیدا بمانده
ترا این راز میباید بخوانده
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۶ - در شرح دادن خورشید وحدت در حجاب صورت فرماید
در این دوزخ گرفتاری بمانده
بیک ره دامن از جان برفشانده
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید
زهی منصور گنج اینجا فشانده
بسر در راز جانان تو بمانده
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
منم در عین لای او بمانده
بیک ره دست از خود برفشانده
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
تویی با من، منم در تو بمانده
سر و جان بر جمال تو فشانده
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۲ - در صفات جام عشق فرماید
منم امروز دست از جان فشانده
صفات عشق تو هر لحظه خوانده
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۳ - جواب دادن حورزاد جمشید را
زن و مرد اندران حیران بمانده
ز دست مرد و زن دلها ستانده
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۷ - آگاه شدن عاشق از حال معشوق
روانی ناوک غم درنشانده
وجودی در عدم راهی نمانده
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۸ - عمر گذرانیدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و تلهف و تأسف وی بر آن مدی اللیالی و الایام
بدان امیدم اکنون زنده مانده
ز دامن گرد نومیدی فشانده
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۲ - درآوردن زلیخا یوسف را علیه السلام به خانه هفتم و بذل کردن مجهود در نیل مقصود و گریختن یوسف و ماندن زلیخا در تحیر و تأسف
مرا زین شیر و خرما قوت جان ده
ز جان دادن درین قحطم امان ده
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۴ - کشیدن سرهنگان یوسف را علیه السلام به جانب زندان و گواهی دادن طفل شیرخواره به پاکی وی و گذاشتن وی
چو سوسن بر زبان حرفی نرانده
ز طومار بیان حرفی نخوانده
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۵ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
غم و دردش به روز بد نشانده
ز ده مانده به جور از شهر رانده
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۶ - پاسخ دادن خسرو، شیرین را
به هر یک غمزه صد جادو نشانده
پس آن را نرگس و بادام خوانده
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۶ - پاسخ دادن خسرو، شیرین را
ز ده کرده برون وز شهر رانده
درین زندان به تنهایی بمانده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رفتن معلم به در خانهٔ دستور و بیان کردن عشق ناظر نسبت به منظور و مقدمهٔ درد فراق و آغاز حکایت اشتیاق
یکی ز آنها به حال خود نمانده
به پهلوی خود ایشان را نشانده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » یاد نمودن ناظر از بزم آشنایی و ناله کردن از اندوه جدایی و شکایت بخت نامساعد بر زبان آوردن و حکایت طالع نامناسب بیان کردن
ز ما خاکستر دور از تو مانده
غمت ما را به خاکستر نشانده