گنجور

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۵ - دروحدت صرف و یکتائی ذات و صفات فرماید

 

فنا یکتا بُد و لاجان جان بود

ولی از دیدهٔ اشیا نهان بود

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان

 

همه تقریر او از عقل و جان بود

که عقل وجان یقین عین العیان بود

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۶ - در شرح دادن خورشید وحدت در حجاب صورت فرماید

 

چنان کو را جمال بی نشان بود

بمعنی و بصورت جان جان بود

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

نبد منصور جانش جان جان بود

خدا با او و او در حق عیان بود

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

حقیقت ذات شد پیدا از آن بود

که اینجا صورتی در جسم و جان بود

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

حقیقت نور سرّ لامکان بود

که در آدم رهش از من نهان بود

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۶ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

بت او عاشق کون و مکان بود

نه چون بتهای دیگر جانِ جان بود

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۷۱ - وله ایضا

 

بهاء الدّین که تا دور جهان بود

نپندارم که چون تو یک جوان بود

سخن کاندر دهانش صد زبانست

همیشه در ثنایت یک زبان بود

بدان خلق و لطافت کز تو دیدم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مردن فرهاد در عشق شیرین

 

دهانش تلخ و شیرین در زبان بود

به مرگش واپسین شربت همان بود

امیرخسرو دهلوی
 

شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۱۶ - در موازنهٔ نفس در تمثیل جام جم

 

هر آن نیک و بدی اندر جهان بود

در آن جام از صفای آن نشان بود

شیخ محمود شبستری
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۶ - دیدن جمشید، خورشید را اندر خواب

 

همه خاکش عبیر و زعفران بود

همه فرشش حریر و پرنیان بود

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۰ - جمشید و سفر دریا

 

سه روز آن تخته بر دریا روان بود

ملک ملاح و بادش بادبان بود

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۷ - دلجویی خورشید از حال جمشید

 

سوادش چون سواد دیدگان بود

معانی خوب و الفاظش روان بود

سلمان ساوجی
 

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۲۴ - در صفت وصال

 

چنان بر عاشق خود مهربان بود

که گوئی عاشق جان و جهان بود

عبید زاکانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱

 

جهان را دولت و بختی جوان بود

چو با وصل تو ای آرام جان بود

خوشا روزی که بودم در کنارت

میان ناز و دشمن بر کران بود

مرا با قامت و رخسار خوبت

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode