گنجور

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم

 

دمادم کشف اسرارش عیان بود

برون از کَون جایش لامکان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » حکایت

 

مکانش در حقیقت لامکان بود

چرا کاندر عیان او جان جان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت ذی النورین رضی الله عنه

 

چو ذوالنورین هم از خانه دان بود

چگونه منکر صدقش توان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

فلک از نقش روی او چنان بود

که سرگردان چو عشاقش بجان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

عرابی چون خردمند جهان بود

بدان گفتار زن هم داستان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

بدان ساحل یکی کشتی گران بود

همه پُر رخت و پُر بازارگان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد

 

دو ابرویش که هم شکل کمان بود

دو حاجب بر در سلطان جان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۸) مناظرۀ شیخ ابوسعید با صوفی و سگ

 

که تا از شرِّ او ایمن توان بود

که از رندان ندیدم این زیان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۳) حکایت ترسا بچه

 

یکی زیبا پسر او را چنان بود

که آن ترسا بچه شمع جهان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی

 

در آنجا وصف شاه چینیان بود

ز حسن دخترش آنجا نشان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد

 

دل سرهنگ از شادی چنان بود

که گوئی ملک نقدش صد جهان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد

 

دل سرهنگ هر ساعت چنان بود

که با آن نیم جانش بیم جان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۷) حکایت شیخ ابوسعید رحمةالله علیه

 

چنین کاری عجب در راه ازان بود

که معشوقی بغایت دلستان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۷) حکایت شیخ ابوسعید رحمةالله علیه

 

چو معشوق از نکوئی آنچنان بود

که خورشید زمین و آسمان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۲) حکایت ابلیس و زاری کردن او

 

دو چشمش چون دو ابر خون فشان بود

زهر چشمیش جوئی خون روان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۷) حکایت آن دزد که دستش بریدند

 

چو ابلیس لعین اسرار دان بود

اگر سجده نمی‌کرد او ازان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول

 

دهان بگشاده و آتش فشان بود

که سنگ خاره را زو بیم جان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون

 

حسن در بصره استاد جهان بود

یکی همسایه گبرش ناتوان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او

 

درش بگشاد و طاقی درمیان بود

در او آن طبل بود و سرمه دان بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۴) حکایت دیوانه‌ای که گلیم فروخت

 

ببازاری که دائم سودِ جان بود

چگونه بایدت دائم زیان بود

عطار
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode