گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷ - در التماس شراب

 

ایا صدری که از روی بزرگی

فلک را نیست با قدر تو بالا

خجل از قدر و رایت چرخ و انجم

غمی از دست و طبعت ابر و دریا

کله با همتت بنهاده کیوان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹ - در محمدت صاحب ناصرالدین

 

قدر می‌خواست تا کار دو عالم

به یکبار از پی سلطان کند راست

چو او اندیشهٔ برخاستن کرد

قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶ - بیگاه به حضرت رفت در عذر آن گوید

 

تو آن فرزانهٔ آزاد مردی

که آزادی ز مادر با تو زادست

دلت گر یک زمان در بند ما شد

به ما بر دست فرمانت گشادست

اگر بی‌تو نشستی بود ما را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹ - شراب خواهد

 

فریدالدین کاتب دام عزه

مگر چون ده منی سیکیش بردست

به گرمایی چنین در چار طاقش

به دست چار خوارزمی سپردست

بنتوانی شنید آخر که گویند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - قطعهٔ زیر را به خواجه اسحاق پدر خواندهٔ خود فرستاده

 

مرا مقصود فرزندان آدم

ز فرزندان صدق خود شمردست

خداوند اوحدالدین خواجه‌اسحق

که گیتی با بزرگیهاش خردست

گرش بینی بگو ای آنکه پایت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۴ - در مدح بهاء الدین علی

 

بهاء الدین علی کز چرخ جودش

دمی دریا و کان را خوشدلی نیست

دلش با بحر اخضر توامانست

ولیکن او بدین بی‌ساحلی نیست

به نادر معدهٔ آزی بیابی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۱ - صفی‌الدین موفق هیزمی به انوری وعده کرد و حکیم غلام خود را به طلب آن فرستاد چون به وعده وفا نکرد این قطعه در هجو او گفت

 

صفی‌الدین موفق را چو بینی

بگویش کانوری خدمت همی گفت

همی گفت ای به وقت کودکی راد

همی گفت ای به گاه خواجگی زفت

اگر از من بپرسد کو چه می‌کرد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۶ - در ذم طمع

 

مذلت از طمع خیزد همیشه

وجودش در جهان نامنتفع باد

طمع آرد به روی مرد زردی

که لعنتهای رکنی بر طمع باد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۱

 

اگر عالم سراسر ظلم گیرد

نیابد هیچ مظلوم از فلک داد

همه ظلم از نجوم و از فلک دان

که لعنت بر نجوم و بر فلک باد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۸ - در عذر تقصیر خدمت

 

اگر در خدمتت تقصیر کردم

مگر لطفت مرا معذور دارد

که بهتر آن کسی باشد که هردم

ز مخدومان گرانی دور دارد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۹ - در مدح نظام‌الملک بدرالدولة والدین خاصبک طوطی‌بن مسعود

 

درخت دولت شاه عجم سر بر فلک دارد

بلی سر بر فلک یازد چو بیخ اندر سمک دارد

سرافرازی و غواصی سزد شاخی و بیخی را

که آب چشمهٔ شمشیر تیز خاصبک دارد

سپهداری که در قهر بداندیشان شه طوطی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۶ - مطایبه

 

جهان گر مضطرب شد گو همی شو

من و می تا جهان آرام گیرد

دلم را انده امروز بس نیست

که می اندوه فردا وام گیرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۳ - در هجا

 

گر اندک صلتی بخشد امیرت

ازو بستان کزو بسیار باشد

عطای او بود چون ختنه کردن

که اندر عمر خود یکبار باشد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۸

 

دعاگو اسبکی دارد که هر روز

ز بهر کاه تا شب می‌خروشد

غزل می‌گویم و در وی نگیرد

دو بیتی نیز کمتر می‌نیوشد

توقع دارد از اصطبل مخدوم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۹

 

خداوندا رهی را شاهدی هست

که چرخ از عشق او پروین فروشد

مدام از شاخ زلف و باغ رخسار

به عاشق سنبل و نسرین فروشد

مرا گوید به مستی هرزه بفروش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۷ - در تقاضای راتبه

 

خداوندا تو می‌دانی که بنده

نیارد هیچ زحمت تا تواند

ولیکن چون به چیزی حاجت افتد

ز گیتی مرجع دیگر نداند

نیابد همتش از نفس رخصت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰۸ - لغز

 

یکی و پنج و سی وز بیست نیمی

وگر قدرت بود فرسنگکی چند

چو زین بگذشت و ما و مطرب و می

گناه از بنده و عفو از خداوند

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷۲ - در مدح بدرالدین الغ جاندار بک اینانج بلکا سنقر

 

خداوندا تو آنی کافرینش

به کلی هست چون دریا و تو در

جهان را پهلوان چون تو نباشد

زهی از تو جهان را صد تفاخر

ندارد بیشهٔ دولت چو تو شیر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۱

 

سر زلفت به جز دست تو حیفست

لب لعلت به بوس جز تو افسوس

سر زلف تو باری هم تو می‌کش

لب لعل تو باری هم تو می‌بوس

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۲ - در هجو صلاح صالحی

 

تو در قوادگی ای سرخ کافر

توانی گر کنی تصنیف و تدریس

اگر حوا و آدم زنده گردند

به مکر و حیلت و دستان و تلبیس

بگردانی دل حوا ز آدم

[...]

انوری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode