گنجور

 
انوری

درخت دولت شاه عجم سر بر فلک دارد

بلی سر بر فلک یازد چو بیخ اندر سمک دارد

سرافرازی و غواصی سزد شاخی و بیخی را

که آب چشمهٔ شمشیر تیز خاصبک دارد

سپهداری که در قهر بداندیشان شه طوطی

سپاهش را ظفر منهی و از نصرت یزک دارد

مخالف کی تواند دیدعز عز دین هرگز

چو اندر دیده از پیکان او دایم خسک دارد

خیال تیغ فتح‌انگیز او دشمن گداز آمد

مگر این دستبرد آب و آن طبع نمک دارد

ز بهر بخششی کان هر زمان حشر دگر سازد

مگر کان آنچ دارد با کف او مشترک دارد

بقا باداش اندر عز و دولت با فلک همبر

که اندر خدمت خسرو هنر بیش از فلک دارد