گنجور

 
انوری

دعاگو اسبکی دارد که هر روز

ز بهر کاه تا شب می‌خروشد

غزل می‌گویم و در وی نگیرد

دو بیتی نیز کمتر می‌نیوشد

توقع دارد از اصطبل مخدوم

که اورا کولواری کاه نوشد

وگر که نیست در اصطبل مخدوم

در این همسایه شخصی می‌فروشد