گنجور

 
انوری

ایا صدری که از روی بزرگی

فلک را نیست با قدر تو بالا

خجل از قدر و رایت چرخ و انجم

غمی از دست و طبعت ابر و دریا

کله با همتت بنهاده کیوان

کمر در خدمتت بربسته جوزا

ثریا با علو همت تو

به نسبت چون ثری پیش ثریا

بر دست جوادت چرخ سفله

بر رای صوابت عقل شیدا

کفت پیوسته قسمت‌گاه روزی

درت همواره ماوا جای آلا

به فضل این قطعه برخوان تا که گردد

نهان بنده بر رای تو پیدا

به اقبال تو دارم عشرتی خوش

حریفانی چو بختت جمله برنا

مزین کرده مجلس‌مان نگاری

بنامیزد زهی شیرین و زیبا

نشسته ز اقتضای طالع سعد

به خلوت بارهی چون سعد و اسما

ز زلفش دست من چون روز وامق

ز وصلش روز من چون روی عذرا

موافق همچو با فرهاد شیرین

مساعد همچو با یوسف زلیخا

بر آن دل کرده خوش کز وصل دوشین

که‌مان چونین بود امروز و فردا

چو چشمش نیم مستیم و مرا نیست

علاج درد او یعنی که صهبا

چه صفراهاست کامروز او نکردست

در این یک ساعت از سودای حمرا

به انعام تو می‌باید که گردد

نظام مجلس تو مجلس ما