طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
کسی راه غمش را سر نبردست
ازین خونخواره ره جان درنبردست
چه دامست این که یک فرخنده طایر
برون زین دام بال و پر نبردست
بجز من کاورم دین و دلت پیش
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
از آن آهم ز دل مشکل برآید
که می ترسم غمت از دل برآید
مکن بامن جفا چندان مبادا
که آهی از دلم غافل برآید
بخاک ما ببار ای ابر رحمت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
چه خونها در دل ایام کردیم
که صبحی را بمستی شام کردیم
چه می بود آن، که تا در جام کردیم
وداع ننگ و ترک نام کردیم
مسلمانان درین مدت چرا گوش
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
نهانی رازهای دوستداران
کی میگوید به دشمن دوست، یاران؟
مسلمانان غم تنهاییام کُشت
خوش آن یاران خوش آن روزگاران
ندانستم چرا غافل گذشتند
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
نگارینا دل پر درد من بین
دل پر درد غم پرورد من بین
سوارا در پیت افتاده گردم
نگاهی از قفا کن گرد من بین
ره آوردم بجز دست تهی نیست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
زبیدادت ننالد چون دل من؟
که هر دم می کنی در خون دل من
ندانستی دلم را قدر و بسیار
بجوئی و نیابی چون دل من
تومعشوقی سزد شادان دل تو
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
بساقی گفت در میخانه مستی
بدستی ساغر و مینا بدستی
که عهد دوستی با ما نگارا
چرا بستی و بی موجب شکستی
بپرس از ما که واپس ماندگانیم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
ببخشا ای که میر کاروانی
به واپس ماندهای بر ره روانی
درین گلشن من آن مرغ غریبم
که بر شاخی ندارم آشیانی
فغان نو به دام افتاده صیدیست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
چو باشد مایل بیداد شاهی
چه خیزد از فغان دادخواهی
ببخشا بر تهیدستان خدا را
بشکر آنکه داری دستگاهی
شبست و وادی و گمکرده راهم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
دلی دارم که دارد اضطرابی
چو آن ماهی که دور افتد ز آبی
کبابم دل شرابم خون دل بس
نمی خواهم شرابی و کبابی
برآرم خفتگان را هر شب از خواب
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
مسلمانان مرا حال تباهی
بود از گردش چشم سیاهی
قدش سروی ولی پاینده سروی
رخش ماهی ولی تابنده ماهی
بیان گرنیست ما را هست اشگی
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » قصه سلطان محمود غزنوی با غلامش
شنیدم من که محمود جوانبخت
که بودش در جهان هم تاج و هم تخت
نه غزنینش همی زیر نگین بود
که سلطان همه روی زمین بود
غلامی داشت از خاصان و نامش
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » ساقی نامه
بیا ساقی دلم آشفته تست
درین میخانه گفته گفته تست
بده جامی که بس حالم خرابست
دل اندوهناکم در عذابست
طبیبا چون ترا طی شد جوانی
[...]