گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵

 

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم

ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم

کجا روم که بمیرم بر آستان امید

اگر به دامن وصلت نمی‌رسد دستم

شگفت مانده‌ام از بامداد روز وداع

[...]

سعدی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۷۵

 

تو آفتاب بلندی و من چنین پستم

به دامنت چه عجب گر نمی رسد دستم

قدح به دست حریفان باده پیما ده

مرا به باده چه حاجت که روز و شب مستم

درون کعبه دل در شدم طواف کنان

[...]

جلال عضد
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵

 

به غیر از آن که بِشُد دین و دانش از دستم

بیا بگو که ز عشقت چه طَرْف بَربَستَم

اگر چه خَرمَنِ عمرم غمِ تو داد به باد

به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم

چو ذَرِّه گرچه حقیرم ببین به دولتِ عشق

[...]

حافظ
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

بیا، که نوبت رندیست، عاشقم، مستم

بریدم از همه عالم به دوست پیوستم

حبیب جام می خوشگوار داد به دست

هنوز می‌جهد از ذوق جام او دستم

مرا پیاله مده، جام یا صراحی ده

[...]

قاسم انوار
 

نظام قاری » دیوان البسه » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

شنیده‌ام که به دستار گیوه می‌گفت

(تو آفتاب بلندی و من چنین پستم)

به جامه متکلف برهنه هم گفت

(به دامنت ز فقیری نمی‌رسد دستم)

نظام قاری
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۳

 

کنون که جامه چو من میدری که سر مستم

خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم

زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود

سگ تو گشتم و از بند خویش وارستم

بدان هوس که چو دیو انگان خورم سنگت

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۵

 

نجست ناوک آهی درست از شستم

به غبغب هدفی آشنا نشد دستم

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳

 

کبیره‌ایست که خود را گمان کنم هستم

گناه دیگر آن کز می خودی مستم

گناه خویش خودم دوزخ خودم هم خود

اگر ز خویش برستم ز هول پل رستم

بروی من ز سوی حق گشود چندین در

[...]

فیض کاشانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰

 

به یمن همت عشقت ز قید دل رستم

بتی که قبلهٔ آمال بود بشکستم

دلمم ز لذت جیب دریده غافل نیست

ولی ز ضعف به جایی نمی رسد دستم

ز بسکه صحبت من با تو بدنشین شده است

[...]

جویای تبریزی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۸۲ - به یکی از منسوبان خود به فراهان نوشته

 

به غیر که بشد دین و دولت از دستم

بیا بگو که ز عشقش چه طرف بر بستم

قائم مقام فراهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

نه توبه زاهد پیمانه بد که بشکستم

نه عهد با تو که پیمان به میْ‌کشان بستم

اگرچه رشته جان بافته به مهر جهان

بریدم از همه عالم به دوست پیوستم

غبار گشتم و افتادم از پی محمل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۰

 

بغیر دست دل خود که بود بر دستم

نبود کس که زکوی تو رخت بربستم

هزار خار مغیلان بپا شکستم بیش

ولی عزیمت احرام کعبه نشکستم

من ارچه شبنمم اما شدم بچشمه مهر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۱

 

بغیر دست دل خود که بود بر دستم

نبود کس که زکوی تو رخت بربستم

هزار خار مغیلان بپا شکستم بیش

ولی عزیمت احرام کعبه نشکستم

من ارچه شبنمم اما شدم بچشمه مهر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم

که با وجود می از قید هر غمی جستم

اگر به یاد سلیمان همیشه دستی داشت

من از لب تو سلیمان باده بر دستم

گهی ز نرگس مستانهٔ تو مخمورم

[...]

فروغی بسطامی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

چگونه سر ز خجالت برآورم برِ دوست

که خدمتی به سزا برنیامد از دستم

اگر ز مردم هشیاری ای نصیحت گو

سخن به خاک میفکن چرا که من مستم

رضاقلی خان هدایت
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

بریدم از همه پیوند و بر تو دل بستم

به مهر روی تو با مهر و ماه پیوستم

مرا ز ساغر ابرویت آنچنان شور‌ی‌ست

که بی تملق ساقی خراب و سرمستم

که آفتاب جمال تو دید و آب نشد؟

[...]

غروی اصفهانی
 
 
sunny dark_mode