گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شاد است

ز یمن جور تو اقلیم درد آباد است

اجل ز هر غمم آسوده کرد و دانستم

که شمع را اگر آسایشی است از باد است

به آن رسیده که رامم شود، رمش ندهی

[...]

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

دلم به عشق ز آسیب فتنه آزاد است

چراغ بزم سلیمان مصاحب باد است

دماغ نکهت گل نیست ما خموشان را

به عندلیب بگویید این چه فریاد است

کسی نمانده که گیرد خبر ز حال کسی

[...]

سلیم تهرانی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

دلم ز قید پریدن همیشه آزاد است

دو بال بر تن من، چون دو دست صیاد است

شود ز سایه تصویر، با زمین یکسان

عمارت دل ما بس که سست بنیاد است

کسی نماند که از جور آسمان نگریست

[...]

طغرای مشهدی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

برا امام که بنیاد عمر بر باد است

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است

غلام همت آنم که جز محبت تو

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

شنیده‏اید که در حق دوستان علی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است

ببین به جای که بنشسته‏ای چه بیداد است

به کام تا نرساند مرا هوای امام

نصیحت همه عالم به گوش من باد است

اگرچه شوق حضورش خراب کرد مرا

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

برا امام که بنیاد عمر بر باد است

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است

غلام همت آنم که جز محبت تو

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

شنیده‏اید که در حق دوستان علی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است

ببین به جای که بنشسته‏ای چه بیداد است

به کام تا نرساند مرا هوای امام

نصیحت همه عالم به گوش من باد است

اگرچه شوق حضورش خراب کرد مرا

[...]

فیض کاشانی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

دماغ اهل فنا، از مکاره آزاد است

چراغ مجلس تصویر، ایمن از باداست

دل شکسته، چه غم دارد از حوادث دهر؟

که بیم سیل کشد، خانه یی که آباد است!

بکن حذر ز ضعیفان، به زور خویش مناز

[...]

واعظ قزوینی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

بدامگاه غمت دل فتاده و شاد است

که با غمت ز غم هر دو عالم آزاد است

شود زوصل تو محکم بنای عمر اما

بنای وصل تو چون عمر سست بنیاد است

هزار قصه ز خسرو به بزم شیرین است

[...]

سحاب اصفهانی
 

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت بیست و چهارم - طول امل و اسباب آن

 

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است

به فکر باش که بنیاد عمر بر باد است

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوزه، عروس هزار داماد است

ملا احمد نراقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

اسیر بند تو در روزگار آزاد است

نصیب هر که شود نعمت خداداداست

دلم نمی شود اندر فراق تو غمگین

که در فراق هم از یادوصل توشاد است

به خاک کشور عشق تو تا نهادم پا

[...]

بلند اقبال
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۱۷ - و برای او علیه الرحمه

 

دو روز گر دلی از عیش دهر آباد است

چه جای خنده که این خانه سست بنیاد است

در این سراچهٔ فانی خوشا به حال کسی

که او ز بندگی روزگار آزاد است

چراغ عمر که روشن از اوست شام حیات

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۵ - حکایت سفینه غلام

 

بگو بشیر که ای شیر وقت امداد است

برای یاری ما قحط آدمی زاد است

صامت بروجردی
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۷ - بر مزار شهنشاه بابر خلد آشیانی

 

بیا که ساز فرنگ از نوا بر افتاد است

درون پردهٔ او نغمه نیست فریاد است

زمانه کهنه بتان را هزار بار آراست

من از حرم نگذشتم که پخته بنیاد است

درفش ملت عثمانیان دوباره بلند

[...]

اقبال لاهوری
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

دلی که شیفتۀ روی آن پریزاد است

ز بند دیو طبیعت هماره آزاد است

خراب بادۀ عشق تو ای بت سرمست

خرابی دل او زین خراب آباد است

ز جام باده طلب عکس شاهد وحدت

[...]

غروی اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲۴ - تضمین غزل خواجه حافظ علیه‌الرحمه

 

بغم سرای جهان خواجه خوش دلت شاد است

همیشه فکر تو در این خراب آباد است

ز بس امل دلت از یاد مرگ آزاد است

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode