گنجور

 
فیض کاشانی

برا امام که بنیاد عمر بر باد است

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است

غلام همت آنم که جز محبت تو

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

شنیده‏اید که در حق دوستان علی

سروش هاتف غیبم چه مژده‏ها داد است

که ای ولیّ ولیّ خدا و عترت او

نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است‏

تو را ز کنگره عرش می‏زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتاد است

حکایتی کنمت بشنو و شناسا شو

که این حدیث ز پیر شریعتم یاد است:

مجو طهارت مولد ز دشمنان علی

که حمل مادر این قوم از دو داماد است!

یکی پدر دگر ابلیس هر دو کرده دخول

از اختلاط دو آب آن عدوی من زاد است‏

به پای خود به جهنم رود عدو تو مگوی

که بر من و تو درِ اختیار نگشاد است

حسد چه می‏بری ای دشمن علی بر فیض

ولای آل نبی روزی خداداد است‏