امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - تجدید مطلع
زهی جلال تو از عرش متکا کرده
فروغ رای تو خورشید را سها کرده
قضا ز قدرت کلک تو مهره برچیده
فلک بخاک جناب تو التجا کرده
جهان بعهد تو نا ایمن از سپهر شده
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - تجدید مطلع سوم
که ای فراق تو جان از تنم جدا کرده
غم تو ام ببلای تو مبتلا کرده
لبت بخنده روان مرا روان برده
رخت بطیره صباح مرا مسا کرده
نه در تف شب هجران بمژده شکری
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - تجدید مطلع سوم
که ای فراق تو جان از تنم جدا کرده
غم تو ام ببلای تو مبتلا کرده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵۳
مهی در آمده و در درونه جا کرده
برفته جان و به تو جای خود رها کرده
چه چشمها که به ره ماند بهر آمدنت
چه دیده ها که سمند تو زیر پا کرده
نبود قیمت یوسف ز هفده قلب فزون
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵۴
چو بوی زلف تو همراهی صبا کرده
ربوده جان ز من و کالبد رها کرده
پناه سوزش بیچارگان شده زلفت
که در کناره خورشید تکیه جا کرده
کلاه تو که شده کج ز باد رعنایی
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
مرا دلیست ره عافیت رها کرده
وجود خود هدف ناوک بلا کرده
ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده
ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده
به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۹
به ابروان تو زاهد چو چشم وا کرده
را به گوشه محراب ها دعا کرده
خدنگ ناوک غم عضو عضو ما چندان
که باز کرد: به هم نیغ او جدا کرده
بردن دل و دین خال را نشان داده
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۱
رسید یار طریق جفا رها کرده
گره ز ابرو و برقع ز روی وا کرده
نموده همچو گل از غنچه پیرهن ز قبا
هزار پیرهن صبر را قبا کرده
فشانده رشحه خوی از رخ و غبار از زلف
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳
بتی که بود چو جانم به سینه جا کرده
گرفت راه جدایی وداع ناکرده
به داغ مرگ جدا باد جان ز تن آن را
که همچو جان ز تن او را ز من جدا کرده
رخی چو آینه رفت از وطن جدا ز رقیب
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
دلم ز بس که جفا دیده و وفا کرده
ترا به هیچکسی چون من آشنا کرده
شدی چنان به من بیگناه، گرم عتاب
که شرمسار شدم از گناه ناکرده
زمانه بس که به وصل تو دید خرسندم
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵
مگومرا ز چه دلبر ز برجدا کرده
که هرچه کرده و زاین پس کندخدا کرده
رسد به ساحل اگر کشتیت وگر شکند
خدای کرده مفرما که ناخدا کرده
به شکل شاه وگدا را بود چه فرق خداست
[...]