مرا دلیست ره عافیت رها کرده
وجود خود هدف ناوک بلا کرده
ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده
ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده
به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته
به درد عشق مرا نیز مبتلی کرده
هر آنچه داشته از عقل و دانش و دل و دین
ز دست داده و سر در سر هوی کرده
گهی ز بیخردی آبروی خود برده
گهی ز بیخبری قصد جان ما کرده
به قول و عهد بتان غره گشته وز سر جهل
خیال باطل و اندیشهٔ خطا کرده
عبید را به فریبی فکنده از مسکن
ز دوستان و عزیزان خود جدا کرده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات عمیق خود را درباره مشکلات و دردهای عشق بیان میکند. او از اینکه برای رسیدن به عافیت از خود واقعیاش دور شده، ابراز ناامیدی میکند. شاعر به بیعدالتیهای زندگی و وفا یا جفای یار اشاره میکند و میگوید که عشق او را نیز مبتلا کرده است. او از دست دادن دانایی و عقل خود در مسیر عشق را مینگرد و به بیخبری و بیخردیاش که باعث آبروریزی و مشکل برای خود و دیگران شده، اشاره میکند. در نهایت، او از احساس جدایی از دوستان و عزیزانش بر اثر فریب و سختیها سخن میگوید.
هوش مصنوعی: دل من راه آرامش را ترک کرده و به جای آن، وجود خود را هدف تیرهای بلا قرار داده است.
هوش مصنوعی: از ناملایمات زمانه رنج کشیدهام و تسلیم شدهام، از رفتار نادرست محبوب آسیب دیدهام و با این حال وفادار ماندهام.
هوش مصنوعی: مشغول کار خود شدهای و به درد عشق دچار گشتهای، من هم از این عشق رنج میبرم.
هوش مصنوعی: کسی که تمام چیزهایی را که از عقل، علم و دین داشته، از دست داده و تمام توجهاش به خواستهها و تمایلات نفسانیاش معطوف شده است.
هوش مصنوعی: گاه به خاطر نادانی خود، آبرویمان را از دست میدهند و گاه به خاطر ناآگاهی، به جان ما آسیب میزنند.
هوش مصنوعی: به سخن و وعدههای دلربا مغرور شده و از روی نادانی، به افکار اشتباه و خیالات نادرست پناه آورده است.
هوش مصنوعی: عبید را به طریقی فریب دادهاند و او را از خانه و کاشانهاش دور کردهاند و از دوستان و عزیزانش جدا ساختهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی جلال تو از عرش متکا کرده
فروغ رای تو خورشید را سها کرده
قضا ز قدرت کلک تو مهره برچیده
فلک بخاک جناب تو التجا کرده
جهان بعهد تو نا ایمن از سپهر شده
[...]
مهی در آمده و در درونه جا کرده
برفته جان و به تو جای خود رها کرده
چه چشمها که به ره ماند بهر آمدنت
چه دیده ها که سمند تو زیر پا کرده
نبود قیمت یوسف ز هفده قلب فزون
[...]
به ابروان تو زاهد چو چشم وا کرده
را به گوشه محراب ها دعا کرده
خدنگ ناوک غم عضو عضو ما چندان
که باز کرد: به هم نیغ او جدا کرده
بردن دل و دین خال را نشان داده
[...]
رسید یار طریق جفا رها کرده
گره ز ابرو و برقع ز روی وا کرده
نموده همچو گل از غنچه پیرهن ز قبا
هزار پیرهن صبر را قبا کرده
فشانده رشحه خوی از رخ و غبار از زلف
[...]
دلم ز بس که جفا دیده و وفا کرده
ترا به هیچکسی چون من آشنا کرده
شدی چنان به من بیگناه، گرم عتاب
که شرمسار شدم از گناه ناکرده
زمانه بس که به وصل تو دید خرسندم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.