گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چو بوی زلف تو همراهی صبا کرده

ربوده جان ز من و کالبد رها کرده

پناه سوزش بیچارگان شده زلفت

که در کناره خورشید تکیه جا کرده

کلاه تو که شده کج ز باد رعنایی

هزار پیرهن عاشقان قبا کرده

به یک خدنگ که بگشاد نرگس مستت

دلم ز سینه و جانم ز تن رها کرده

تو هیچگاه ندیدی مرا به چشم نکو

منت نهان ز پی چشم بد دعا کرده

خیالت آمده هر دم به پرسش دل من

دوید اشک منش پیش، مرحبا کرده

سپیده دم تو به خواب و مرا بکشته ز رشک

مراغه ها که به گرد رخت صبا کرده

چو شکر دیدن رویت ندیده ام هجران

به نانمودن رویت مرا سزا کرده

عقوبتی که به شبهای هجر دید دلم

ستارگان را بر خویشتن گوا کرده

خیال تو که ازو غرق خون شدم هر چند

میان خون دل خسرو آشنا کرده

 
 
 
امامی هروی

زهی جلال تو از عرش متکا کرده

فروغ رای تو خورشید را سها کرده

قضا ز قدرت کلک تو مهره برچیده

فلک بخاک جناب تو التجا کرده

جهان بعهد تو نا ایمن از سپهر شده

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امامی هروی
امیرخسرو دهلوی

مهی در آمده و در درونه جا کرده

برفته جان و به تو جای خود رها کرده

چه چشمها که به ره ماند بهر آمدنت

چه دیده ها که سمند تو زیر پا کرده

نبود قیمت یوسف ز هفده قلب فزون

[...]

عبید زاکانی

مرا دلیست ره عافیت رها کرده

وجود خود هدف ناوک بلا کرده

ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده

ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده

به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته

[...]

کمال خجندی

به ابروان تو زاهد چو چشم وا کرده

را به گوشه محراب ها دعا کرده

خدنگ ناوک غم عضو عضو ما چندان

که باز کرد: به هم نیغ او جدا کرده

بردن دل و دین خال را نشان داده

[...]

جامی

رسید یار طریق جفا رها کرده

گره ز ابرو و برقع ز روی وا کرده

نموده همچو گل از غنچه پیرهن ز قبا

هزار پیرهن صبر را قبا کرده

فشانده رشحه خوی از رخ و غبار از زلف

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه