گنجور

 
بلند اقبال

مگومرا ز چه دلبر ز برجدا کرده

که هرچه کرده و زاین پس کندخدا کرده

رسد به ساحل اگر کشتیت وگر شکند

خدای کرده مفرما که ناخدا کرده

به شکل شاه وگدا را بود چه فرق خداست

که شاه را شه و درویش را گدا کرده

فدای خاک رهش بادجان و دل ما را

کسی که در ره او جان و دل فدا کرده

ز خوبرو بد اگر سر زند نکوست مگو

که جور و کین به من آن ترک بی وفا کرده

برو طبیب ومده درد سر به من زاین بیش

که دردهای مرا لعل او دوا کرده

روا بود که چو من خوانیش بلند اقبال

کس ار به حکم قضا خویش را رضاکرده