گنجور

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۰ - اندر کل و جزو

 

وجود کل روا هست و جزو او معدوم؟

اگر رواست ابا حجتی بمن بسپار

وگر رواست نه، پس جنس باید آنگه نوع

و شخص از پس هر دو بکرده راست چوتار

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۱ - اندر زحل و‌اندر تخم بهار

 

چرا کواکب را اول از زحل گفتند؟

بطبع آتش از بهر چیست تخم بهار؟

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۲ - اندر خانه‌های خورشید و ماه و دیگر سیارات

 

چرا که خانه خورشید شیر و خانه ماه

زبرج سرطان کردند استوار حصار؟

چرا که خانه هر دوان یکان بس بود

و دیگران را خانه دو، از یمین و یسار؟

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۵ - اندر سؤالهای بی جواب از خواص عناصر

 

چرا که تری بر آب بر پدیدترست

بدو کنند همه چیز خشک را آغار؟

هوا زروی حقیقت از آب تر، ترست

ز روی طبع بتری هوا شدست مشار.

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۶ - اندر عزم شاعر بجواب دادن سؤالات خویش

 

سخن دراز شد، این جایگه فروهشتم

گران شد و شکهانم من از گرانی بار

سؤال کردم، قصدم ازین تعنت نیست

زبهر فایده آوردم این بزرگ نثار

جواب خواهم کردن بنظم اگر نه بود

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۷ - اندر زنده بودن عالم و مرده بودن جاهل

 

بجوی و بنویس، آنگه بخوان و باز بپرس

پسش بیاموز آنگه بدان و بر دل کار

شکار شیر گوزن است و آن یوز آهو

و مرد بخرد را علم و حکمت است شکار

که مرد علم بگور‌اندرون نه مرده بود

[...]

ناصرخسرو
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

خوش و نکو ز پی هم رسید عید و بهار

بسی نکوتر و خوشتر ز پار و از پیرار

یکی ز جشن عجم جشن خسرو افریدون

یکی ز دین عرب دین احمد مختار

جهان بسان یکی چادری شدست یقین

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار

بدست ابر بسوی صبای عنبر بار

شگفت و خوب یکی نامه ای ، که هر حرفی

ازو شگفتی و خوبی همی نمود هزار

بجای حرف سطر در بیاض او شنگرف

[...]

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح ملک جستان و ابوالمعالی قوام الدین

 

اگر ببرد ز بستان خزان نسیم بهار

بساز بزم چو بستان ز زلف و روی نگار

چو زلف او ندهد بوی هیچ اسپر غم

چو روی ندهد هیچ روزگار نگار

نسیم آن ببهار است و آن این همه روز

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - در مدح ابومنصور

 

بلای غربت و تیمار عشق و فرقت یار

شدند با من دلخسته این سه آفت یار

همیشه بود نشاط دلم ز دیدن دوست

همیشه بود قرار تنم بصحبت یار

برفت یار و مرا غم گرفت جای نشاط

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - در مدح ابوالخلیل جعفر و امیر مملان

 

دگر فکار نباشد دلم ز هجر نگار

دکر نباشد رویم ز خون دیده نگار

تنم ز خار رها گشت او فتاد بگل

دلم بنور بپیوست و دور گشت زنار

بوصل آن بت گلرخ کجا روا نبود

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - در مدح ابوالیسر سپهسالار

 

مگر نگارگر چین شده است باد بهار

کز او بنفش و نگار است بوستان چو بهار

همه کرانش لاله همه میانش گل

همه هواش نسیم و همه زمینش نگار

ز بوی و رنگ یکی گشت مشک و نیل کساد

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - در مدح ابوالیسر

 

نگار کرد رخ من بخون دیده نگار

کنار کرد بیکبارگی مرا ز کنار

من از جدائی آن دلبر فریشته خوی

ز خورد و خواب جدا مانده ام فریشته وار

ز بسکه هجر همی کاهدم چنان شده ام

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

همیشه بد بود اندوه و درد فرقت یار

بتر بوقت گل و صبح روزگار بهار

کنونکه باد بهاری کنار پر گل کرد

تهی شده است مرا از گل و بنفشه کنار

بهار رویش بر من حصار کرد فراق

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۶

 

منم ز حسرت دیدار یار زار و نزار

همی بگریم چون ابر نوبهاری زار

یکی درخت بکشتم ببوستان امید

که ناز بودش برگ و نشاط بودش بار

بآب مهرش پروردم و بباد هوی

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح ملک جستان و ابوالمعالی قوام الدین

 

اگر ببرد ز بستان خزان نسیم بهار

بساز بزم چو بستان ز زلف و روی نگار

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - در مدح علاء الدوله مسعود

 

ز غزو باز خرامید شاد و برخوردار

علاء دولت مسعود شاه شیر شکار

خدای ناصر و نصرت رفیق و بخت قرین

ظفر دلیل و زمانه مطیع و دولت یار

سپه به غزو فروبرده و درآورده

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۱ - ستایش دیگر از او

 

نگارخانه چین است یا شکفته بهار

مه دو پنج و چهارست یا بت فرخار

ز هر چهار نو آئین تر و بدیع ترست

نگار من که زمانه چو او ندید نگار

چو آفتاب ز من تا جدا شدند به سر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶ - هم در ثنای او

 

مظفر آمد و منصور شاه گیتی دار

که هست یاور ملک و ز عمر برخوردار

سر سلاطین سلطان تاجور مسعود

که چرخ دارد بر حکم او به طوع مدار

کشید لشکر اسلام سوی خطه ملک

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - مدح علاء الدوله مسعود شاه

 

شکوفه طرب آورد شاخ عشرت بار

که بوی نصرت و فتح آید از نسیم بهار

گرفت جام طرب عیش با هزار نشاط

نمود روز فرح روز با هزار نگار

بدین بشارت مطرب نوای نغز بزن

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۹
sunny dark_mode