گنجور

 
ناصرخسرو

سخن دراز شد، این جایگه فروهشتم

گران شد و شکهانم من از گرانی بار

سؤال کردم، قصدم ازین تعنت نیست

زبهر فایده آوردم این بزرگ نثار

جواب خواهم کردن بنظم اگر نه بود

چنین که هست گرفته مکان خرما خار

وگر بنظم نگویم، بنثر و بتشجیر

چنان که بخرد میوه چند از آن اشجار

سخن بحجت گویم پس از آنگه از برهان

رداش سازم یکی و از دلیل از ار

بدین بیتها عذر پیوسته کردن سؤالات بسیار خواستست، و برسم عقلا گفته است که مراد من ازین نه تعنت است، بل سؤال همی کنم از بهر فایده را.و این سخن نیکو بودی اگر هم بدین قول اختصار کردی، ولیکن چو بر اثر گفت «جواب خواهم کردن» و بآخر گفت «من خود دانم که جواب چیست» این تعنت باشد نه استفادت؛ بل چون خود دانست که جواب این سؤالات چیست، چنین بایست گفتن بآخر شعر که «غرضم ازین تعنت نیست، بل این سؤالات از بهر آن کردم تا هشیاران و جویندگان علم را بر طلب علمهاء پوشیده حریص کنم، و مرین سؤالات را جواب خواهم کردن تا کسانی که این معانی را بجویند، بدانچه ما مر ایشان را بر طلب آن بعث کردیم برسند، و سؤال بی جواب نوید بی خرام باشد، و این هر دوسخت بی مزه باشد.»

و ماکتابی‌اندر علم حساب تصنیف کرده‌ایم که نام این کتاب«غرایب الحساب و عجایب الحساب» نهاده‌ایم، و مر آن را سؤال و جواب ساخته‌ایم و دویست مسئله حسابی را‌اندرو جمع کرده‌ایم: نخست سؤال و بر عقب آن جواب، و باز نمودن طریق استخراج آن و برهان بر صحت آن که هیچ علمی از علم حساب مبرهن‌تر نیست. و هر چند که امروز بزمین خراسان و مشارق حاسبی کامل نیست، چون مرا بر حل آن مشکلات دست بود، و آن کتاب را تصنیف کردم مر آیندگان خلق را بزمان آینده.

و این مرد گفت که «جواب این سؤالات بکنم که اگر همچنین جای خرما خار گرفته نباشد.» بدین قول آن نموده است که بروزگار او سلطان زمین او جاهل بودست، و علم را بدان روزگار علما بسط نیارستند کردن. و اگر بسبب استیلاء جهل بر خلق بایستی که حکما و علما خاموش بنشستندی و حکمت نکردندی، حکیم الحکما و خاتم الانبیا محمد المصطفی صلی‌الله علیه بایستی که این گنج حکمت و کان حقایق العلوم را که قرآن کریمست بخلق ندادی؛ بل مر او را خدای تعالی بفرمود که «بر خوان بخلق آنچه بتو وحی کرده‌ام، و نماز را بپای کن که نماز باز دارد خلق را از فواحش و مناکیر.» بدین آیت که گفت: قوله «اتل ما اوحی الیک من الکتاب و اقم الصلوة ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر والله یعلم ما تصنعون.» ومعنی ظاهر صلوة پرستش خداست بجسد باقبال سوی قبلة اجساد که آن کعبه است خانه خداء تعالی بمکه. وتاویل باطن صلوة پرستش خدای است بنفس ناطقه باقبال بر طلب علم کتاب و شریعت سوی قبله ارواح که آن خانه خداست آن خانه‌ئی که علم خدای‌اندرو است، و آن امام حقست علیه السلام.و اگر کسی مر بسط علم و اقامت طاعت را منتظر باشد تا سلطان جهل از خلقت بر گیرد جاهل و عاصی بیرون شوند ازین عالم، بل حکما بر مثال درختان میوه دارند بلند و پربار، و جویندگان حکمت بر مثال کودکان گرسنه و جلدو حیلت‌گر و دوربین، و جهال خلق بر مثال ستوران‌اند نگوسار و گران که نه بر درخت توانند نگرستن و نه نیز دانند که بر درخت چیست، و آن کودکان میوهاءتر و تازه و شیرین و لذیذ از آن درختان همی چینند و هیمی خورند بی آنک ستوران را از کار ایشان خبرست. و بدین معنی این بیتها مراست شعر مؤلف:

نبیند بر درخت این جهان بار

مگر هشیار مرد ای مرد هشیار

درخت این جهان را سوی دانا

خردمندست بار و بی خرد خار

نهان‌اندر بدان نیکان چنانند

چو خرما در میان خار بسیار

مرا گوئی: اگر حر و کریمی

بیمگان چه نشینی خوار و بی یار؟

بزنهار خدایم من بیگمان

نکو بنگر گرفتارم مپندار

نگوید کس که سیم و گوهر ولعل

بسنگ‌اندر گرفتارست ناچار

اگر خوار است و بی قدرست یمگان

مرا اینجا بسی قدرست و مقدار

اگر چه مار خوار و ناستودست

عزیزست و ستوده مهرة مار

نشد بی قدر و قیمت سوی مردم

زبی قدری صدف لولوی شهوار

گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند

نروید جز که در سرگین و شدیار

توئی بار درخت این جهان نیز

درختی راستی، بارت زگفتار

اگر بار خرد داری، وگر نی

سپیداری سپیداری سپیدار

نماند جز درختی را خردمند

که بارش گوهر است و برگ دینار

به از دینار و گوهر علم و حکمت

کزو دل روشن است و چشم بیدار

این مقدار مرین بیتها (را) که این مرد بآخر این شعر گفتست، نقل کردیم نه بر روی منازعت و مناقشت، بل از بهر آن تا چو افاضل این کتاب را بخوانند، دانند که ما ازین مقدار تناقض که‌اندر سخن برادر ما رفتست، غافل نبوده‌ایم. آنگاه گفتست: