گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

بیا به باغ و نقاب از رخ چمن برکش

دل عدو نه اگر خون شود در آذر کش

بیا و منظر بام فلک نشیمن ساز

بیا و شاهد کام دو کون در بر کش

سمن به جیب غنا از نوای مطرب ریز

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

مرا که باده ندارم ز روزگار چه حظ؟

ترا که هست و نیاشامی از بهار چه حظ؟

خوش ست کوثر و پاکست باده ای که دروست

از آن رحیق مقدس درین خمار چه حظ؟

چمن پر از گل و نسرین و دلربایی نی

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

به خون تپم به سر رهگذر دروغ دروغ

نشان دهم به رهت صد خطر دروغ دروغ

مرو به گفت بدآموز و بیمناک مباش

من و ز ناله تلاش اثر دروغ دروغ

فریب وعده بوس و کنار یعنی چه؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

شدم سپاسگزار خود از شکایت شوق

زهی ز من به دل بی غمش سرایت شوق

به بزم باده گریبان گشودنش نگرید

خوشا بهانه مستی خوشا رعایت شوق

هر آن غزل که مرا خود به خاطرست هنوز

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

به گونه می نپذیرد ز همدگر تفریق

تجلی تو به دل همچو می به جام عقیق

به راه شوق بر آن آب خون همی گریم

که قطره قطره چو ابرم چکیده از ابریق

به جز دمی نکند خسته ام چو سنگ در آب

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

ز من حذر نکنی گر لباس دین دارم

نهفته کافرم و بت در آستین دارم

زمردین نبود خاتم گدا دریاب

که خود چه زهر بود کان ته نگین دارم

اگر به طالع من سوخت خرمنم چه عجب؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

دگر نگاه ترا مست ناز می‌خواهم

حساب فتنه ز ایام باز می‌خواهم

وفا خوش است اگر داغ هم‌فنی بود

زبانه‌های سمندرگداز می‌خواهم

گذشتم از گله در وصل فرصتم بادا

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

بیا که قاعده آسمان بگردانیم

قضا به گردش رطل گران بگردانیم

ز چشم و دل به تماشا تمتع اندوزیم

ز جان و تن به مدارا زیان بگردانیم

به گوشه ای بنشینیم و در فراز کنیم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

خجل ز راستی خویش می توان کردن

ستم به جان کج اندیش می توان کردن

چو مزد سعی دهم مژده سکون خواهد

ز بوسه پا به درت ریش می توان کردن

دگر به پیش وی ای گل چه هدیه خواهی برد؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

به دل ز عربده جایی که داشتی داری

شمار عهد وفایی که داشتی داری

به لب چه خیزد از انگیز وعده های وفا

به دل نشست جفایی که داشتی داری

تو کی ز جور پشیمان شدی چه می گویی؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

نخواهم از صف حوران ز صد هزار یکی

مرا بس ست ز خوبان روزگار یکی

سراغ وحدت ذاتش توان ز کثرت جست

که سایرست در اعداد بی شمار یکی

کسی که مدعی سستی اساس وفاست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

ز بس که با تو به هر شیوه آشناستمی

به عشق مرکز پرگار فتنه هاستمی

امیدگاه من و همچو من هزار یکی ست

ز رشک درصدد ترک مدعاستمی

سخن ز دشمن و غمهای ناگوارش نیست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

اگر به شرع سخن در بیان بگردانی

ز سوی کعبه رخ کاروان بگردانی

به نیم ناز که طرح جهان نو فگنی

زمین بگستری و آسمان بگردانی

به یک کرشمه که بر گلبن خزان ریزی

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode