شدم سپاسگزار خود از شکایت شوق
زهی ز من به دل بی غمش سرایت شوق
به بزم باده گریبان گشودنش نگرید
خوشا بهانه مستی خوشا رعایت شوق
هر آن غزل که مرا خود به خاطرست هنوز
به بانگ چنگ ادا می کند ز غایت شوق
دخان ز آتش یاقوت گر دمد عجبست
عجب ترست ازین بر لبش حکایت شوق
غلط کند ره و آید به کلبه ام ناگاه
صنم فریب بود شیوه هدایت شوق
متاع کاسد اهل هوس به هم برزن
کنون که خود شده ای شحنه ولایت شوق
به خود مناز و بیاموز کار هم بپذیر
من و نهایت عشق و تو و بدایت شوق
مکن به ورزش این شغل جهد می ترسم
که چون رسی به خط خطوه نهایت شوق،
ترا ز پرسش احباب بی نیاز کند
غرور یکدلی و نازش حمایت شوق
سر تو سبزتر از حرف غالبست به دهر
خجسته باد به فرق تو ظل رایت شوق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.