گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

چنان بخون دلم در زد آن پسر ناخن

که هست سرخی آنش هنوز بر ناخن

مرا گشاد و کشید آنصنم بصد دستان

هزار ناخنه در چشم و در جگر ناخن

قمر کبود رخ از بهر آن بود که زد است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

نگارم ار بگذارد ز رخ نقاب فرو

شود ز خجلت رخسارش آفتاب فرو

بطاق ابروی او ماه نو چو در نگرد

همانزمان که در آید رود ز تاب فرو

پر غراب نگویم بزلف او ماند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

پری رخا نکنی هیچ سوی بنده نگاه

چه کرده ام چه خطا شد بگو که چیست گناه

منم که دعوی عشق تو میکنم همه عمر

بسست سرخی و زردی اشک و چهره گواه

شکر که طوطی جانرا غذا دهد لب تست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

سحرگه آن صنم سرو قد شتاب زده

درآمد از در ابن یمین شراب زده

عرق نشسته ز می بر عذار نازک او

چنانکه بر ورق یاسمین گلاب زده

شکنج طره او بر رخش فتاده چنانک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

بگوش جان من آید دمادم آوازی

که هست طایر جانرا هوای پروازی

بلی نشیمن او شاخسار سدره بود

چه میکند قفسی و اندرو نه دمسازی

بعقل و علم اگر پرورش دهی جانرا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

بحسن روی تو ای آفتاب خرگاهی

ندید دیده گردون ز ماه تا ماهی

توئیکه رنگ رخت را جهانیان گویند

که چشم بد مرسادت که صبغه اللهی

اگر رسائی قد تو باغبان بیند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

تو آن نئی که ندانی طریق دلداری

ولی چه شود که با ما نمیکنی یاری

بعهد چین سر زلف شام پیکر تو

سیاهروی جهان گشت مشک تا تاری

چنان ز عشق تو مستم که دل نمیخواهد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

زهی بوقت سخن لعلت از در افشانی

شکسته رونق بازار گوهر کانی

حدیث طره مشکینت قصه ایست دراز

بکنه آن نرسد خاطر از پریشانی

توئی که مینهد آبحیات از دل پاک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

صبا چو با سر زلف تو کرد همرازی

زبان گشاد نسیم خوشش بغمازی

ببوی زلف تو مرغ دل از قفس بپرید

هوای کوی تو بگزید و گشت پروازی

دل از تو سیر نگردد بجور کز تو کشد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩

 

باهل خطه فریومد از طریق رضا

مگر بعین عنایت نظر فکند خدا

که آفتاب سپهر کرم بطالع سعد

فکند سایه الطاف خود برین ضعفا

ستوده آصف ایام عز دولت و دین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٣

 

فراخ دستی ز اندازه مگذران چندان

که آفتاب معاشت بدل شود بسها

نه نیز پیرو امساک را زبونی کن

چنانکه دامن همت دهی ز دست رها

وسط گزین که گزیدست سید عربی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۵

 

مرا فلک بمواعید میفریفت ولیک

از آن هزار یکی با رهی نکرد وفا

زمانه چند گهی در هوای بوک و مگر

غرور داده بامید ثم خیر مرا

چو زان غرور بجز رنج دل نشد حاصل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٨

 

علاء دولت و دین آصف سلیمان فر

زهی جناب تو ارباب فضل را مأوا

ز حادثات کسی کالتجا بجاه تو کرد

درآمد از تف دوزخ بسایه طوبی

توئیکه گوهر مدحت بنظم ابن یمین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٨

 

دو مشفق اند ادیب و طبیب بر سر تو

نگاه دار بعزت دل ادیب و طبیب

ز درد خسته شوی گر بنالد از تو طبیب

بجهل بسته شوی گر برنجد از تو ادیب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٢

 

بگاه فقر توانگر نما-ز همت باش

که گر چه هیچ نداری بزرگ دارندت

نه آنکه با همه هستی شوی خسیس مزاج

شوی اگر تو چو قارون گدا شمارندت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۵

 

بروز نکبت اگر برج قلعه فلکت

چو شاه کوکبه چرخ منزل و مأواست

یقین بدان و برو ظن مبر بهیچ طریق

که برج و باروی او همچو دامن صحراست

ولی چو لشکر دولت رخ آورد بمصاف

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٠

 

بزرگوار امیری که زبده کرم است

در انتساب حسینی و سیرتش حسن است

سر اکابر سادات مشرق و مغرب

عماد دولت و ملت علی بن حسن است

ملک صفات بزرگی که نطق فایح او

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩١

 

بخور بنوش بپاش و بدان که حاصل عمر

خرد نداشت کسی کو بدیگری بگذاشت

منه ذخیره که بسیار کس ز غایت حرص

نهاد گنج بصد رنج و دیگری برداشت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٣

 

براه راست توانی رسید در مقصود

تو راست باش که هر دولتی که هست تراست

تو چوب راست بر آتش دریغ میداری

کجا بآتش دوزخ برند مردم راست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٨

 

جهان لطف و کرم تاج ملک خواجه علی

توئی که کس ز تو شد هر که در زمانه کس است

طبیعتی است در احیای مکرمات ترا

که هست خاصیتش آنکه عیسوی نفس است

بجز خیال کسی شبروی نیارد کرد

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۰
sunny dark_mode