گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

بیک کرشمه که بر جان زدی، ز دست شدم

دگر شراب مده ساقیا، که مست شدم

ره صلاح چه پویم، چو عشق ورزیدم؟

به قبله روی چه آرم، چو بت پرست شدم؟

میان مردم از آنرو بلند شد نامم

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

تو شهریار جهان، ما غریب شهر توایم

وطن گذاشته، بیخانمان ز بهر توایم

دوای دل نشود نوش جام جم ما را

که ناز پرور پیمانه های زهر توایم

ز لطف بر سر ما دست رحمتی می نه

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

دلا ز عشق بتان چند یار غم باشیم

کجاست می که دمی غمگسار هم باشیم

به سوز عشق تو گشتیم سر بلند، آری

سگ توئیم، به داغ تو محترم باشیم

چو عاشقان به وفا جان کشند در پایت

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

چو کلک صنع چنین رفت بر صحیفه «کن »

مگیر خرده بر ارباب عشق و عیب مکن

خراش سینه من باورت کجا افتد

که رنج بینی اگر پشت خاری از ناخن

حدیث قد تو گفتن، به شرح ناید راست

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

رخ تو رشک مه و آفتاب شد هر دو

به خنده لعل تو نقل و شراب شد هر دو

چو دور شد لب و چشم توام ز پیش نظر

ز دیده و دلم آرام و خواب شد هر دو

متاع صبر و سلامت که داشتم زین پیش

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

دلا ز نرگس مستانهٔ که می‌پرسی؟

سری به خواب خوش، افسانهٔ که می‌پرسی؟

اسیر سلسله تست عالمی، لیکن

تو حالت دل دیوانهٔ که می‌پرسی؟

مگو که یار دگر خانه ساخت در دل تو

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

مرا دلی است بدان زلف تابدار یکی

مرا سری است بر آن خاک رهگذار یکی

ز لوح خاطر عاطر غبار غیر بشوی

که شرط عشق بود دل یکی و یار یکی

ببند بر همه خوبان، که نوبهار ترا

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

مرا اگر چه ببینی و رو بگردانی

دلم چگونه از این آرزو بگردانی؟

بدوستی که نگردانم از جفای تو سر

اگر به خاک سرم را چو گو بگردانی

مرا به سلسله زلف چون کشی در بند

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

چه حالتست که از حال من نمی‌پرسی؟

سخن چه رفت که از من سخن نمی‌پرسی؟

سرود ماست بهر مجلسی، نمی‌شنوی

حدیث ماست بهر انجمن، نمی‌پرسی

خیال آن قد و رخسار می‌پزی، هیهات

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

چه شوخیست که در چشم پر فتن داری؟

چه شیوه است که در زلف پر شکن داری

تو ای رقیب، چه میخواهی از من بیدل

که در میانه همین قصد جان من داری

حدیث خسرو وشیرین به دور تو گم شد

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۷

 

به خلوت تو اگر جبرئیل ره می‌یافت

هزار بار چو پروانه بال و پر می‌سوخت

امیر شاهی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode