گنجور

 
امیر شاهی

چه حالتست که از حال من نمی‌پرسی؟

سخن چه رفت که از من سخن نمی‌پرسی؟

سرود ماست بهر مجلسی، نمی‌شنوی

حدیث ماست بهر انجمن، نمی‌پرسی

خیال آن قد و رخسار می‌پزی، هیهات

که از شمایل سرو و سمن نمی‌پرسی

ز کنج غم به تمنا نمی‌رود شاهی

تو بلبل قفسی از چمن نمی‌پرسی