گنجور

 
امیر شاهی

بیک کرشمه که بر جان زدی، ز دست شدم

دگر شراب مده ساقیا، که مست شدم

ره صلاح چه پویم، چو عشق ورزیدم؟

به قبله روی چه آرم، چو بت پرست شدم؟

میان مردم از آنرو بلند شد نامم

که زیر پای سگانت چو خاک پست شدم

سرم به حلقه روحانیان فرو ناید

کمند زلف تو دیدم که پای بست شدم

شکسته بسته بود گفتگوی من، شاهی

چنین که بسته آن زلف پر شکست شدم