گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲۰

 

حقیقتیست که دانا سرای عاریتی

ز بهر هشتن و پرداختن نفرماید

من این مقام نه از بهر آن بنا کردم

که پنج روز بقا اعتماد را شاید

خلاف عهد زمان بی‌خلاف معلومست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - در مدح صاحب دیوان

 

سفینهٔ حکمیات و نظم و نثر لطیف

که بارگاه ملوک و صدور را شاید

به صدر صاحب صاحبقران فرستادم

مگر به عین عنایت قبول فرماید

رونده رفت ندانم رسید یا نرسید

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

گمان مبر که جهان اعتماد را شاید

که بی‌عدم نبود هر چه در وجود آید

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

اگر نگار من از رخ نقاب بگشاید

به حسن خویش جهان سر به سر بیاراید

جمال خود به نقاب از نظر همی‌پوشد

به سمع او برسانید، کاین نمی‌باید

از آفریدن شاهد غرض همین بوده‌ست

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

بهشت روی تو را پاک دیده‌ای باید

که جز به دیدن روی تو دیده نگشاید

به آب چشم دهم غسل نور بینایی

نظر به چشمهٔ خورشید اگر بیالاید

سپیده‌دم به هوای بهار هر روزی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

بیا دمی بنشین تا دلم بیاساید

که آن شمایل خوب انجمن بیاراید

بخند اگر چه ز خندیدنت همی‌دانم

که آفتاب به روزم ستاره بنماید

ز ناز چشم تو هشیار مست می‌گردد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

دلم ز عهدۀ عشقت برون نمی‌آید

به جای هر سر مویی مرا دلی باید

بهای هر سر مویت نهاده‌ام جانی

زهی معامله گر دیگری نیفزاید

مدد ز بوی تو یابد هوای فصل بهار

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶

 

حذر ز فتنۀ آن ترکِ مست می باید

چنان که هر که بگیرد ز دست برباید

که زهره دارد از آن سنگ دل که برباید

مگر کسی که به جان التفات ننماید

دلی به هر سرِ مویی ز زلف بر بندد

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۷

 

وفا ز یار جفاکار چون نمی آید

جفا ز یار وفادار هم نمی شاید

جفا چه باشد و نام وفا که باز برد؟

به حضرتی که دو عالم به هیچ برناید

مرا ز جمله جهان صحبت تو می باید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۰

 

جهان به خواب و شبی چشم من نیاساید

چو دل به جای نباشد، چگونه خواب آید؟

غلام نرگس نامهربان یار خودم

که کشته بیند و بخشایشی نفرماید

چو مایه هست زکاتی بده گدایان را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٧٠

 

وزیر کشور چارم غیاث دولت و دین

توئی که رای تو صد ملک را بیاراید

بهر چه بخت جوان تو حکم جزم کند

سپهر پیر بر آن نکته ئی نیفزاید

فضایل تو گر از خود نهان کند حاسد

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » قطعات » شمارهٔ ۲۱ - فی طلب العیادة

 

ایا سپهر علّوی که رای روشن تو

ز شاه گنبد پیروزه گوی برباید

عروس کلّه طبعت بگاه جلوه گری

هزار دل برباید چو پرده بگشاید

بلطف طبع تو دیگر کجا تواند دید

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - کتب علی بنائه

 

هر آنگهی که درین صفّه آشیان سازم

مرا ز هاتف غیبی بگوش جان آید

کز آن چه سود که ایوان قصر مرفوعست

بر اوج کنگره برج مشتری ساید

ازین سراچه ی خاک مدار چشم وفا

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

مرا از آینهٔ سخت روی سخت آید

که در برابر روی تو روی بنماید

چو شانه دست به دندان اگر برم شاید

که شانه در سر زلف تو دست می‌ساید

لطیفه‌ایست دهان تو تا که دریابد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۹۱

 

ایا شهی که غبار سپاه منصورت

عذار فتح به خط معنبر آراید

سوار همت تو گوی جاه در میدان

ببردی از خم چوگان چرخ بر باید

اگر محاصره آسمان کند رایت

[...]

سلمان ساوجی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

گرم عنایت او در به‌روی بگشاید

هزار دولتم از غیب روی بنماید

نظر به گلشن روحانیون نیندازم

سرم به پایهٔ کروبیان فرو ناید

وگر به حال پریشان ما کند نظری

[...]

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

جهان بخواب و دمی چشم من نیاساید

چو دل بجای نباشد چگونه خواب آید

غلام نرگس دلربای خودم

که کشته بیند و بخشایشی نفرماید

چو مایه هست زکاتی بده گدایان را

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۰

 

نه دلبری که دلم زو دمی بیاساید

نه همدمی که به دردم دمی به کار آید

نه دوستی که بپرسد ز حال زارم را

نه محرمی که بگویم چنانچه می باید

به غیر مردم چشمم که در غم هجران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

 

اگر نقاب بت من ز چهره بگشاید

بسا دلی که به شوخی به غمزه برباید

ز لوح خاطر من یاد دوست نتوان برد

ولی اگر بکند یاد ما دمی شاید

دلا به گردش و دور زمانه باید ساخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۶

 

چمن به صبحدمی چون به گل بیاراید

دماغ جان من از بوی آن بیاساید

فروغ مهر نماند به چرخ میناگون

اگر نگار من از دور چهره بنماید

خم کمان دو ابروی دوست محرابیست

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode