گنجور

 
عبید زاکانی

گرم عنایت او در به‌روی بگشاید

هزار دولتم از غیب روی بنماید

نظر به گلشن روحانیون نیندازم

سرم به پایهٔ کروبیان فرو ناید

وگر به حال پریشان ما کند نظری

ز روی لطف بر احوال ما ببخشاید

به پیش خاطرم ار کاینات عرضه کنند

ز کبر دامن همت بدان نیالاید

توان در آینهٔ آن جمال جان دیدن

گرش به صیقل توفیق زنگ بزداید

ورم ز پیش براند به جور حکم اوراست

پسند دوست بود هرچه دوست فرماید

عبید را کرمش تا نوازشی نکند

دلش ز غم نرهد خاطرش نیاساید