گنجور

 
جهان ملک خاتون

چمن به صبحدمی چون به گل بیاراید

دماغ جان من از بوی آن بیاساید

فروغ مهر نماند به چرخ میناگون

اگر نگار من از دور چهره بنماید

خم کمان دو ابروی دوست محرابیست

چه حاجتست که آن را به وسمه آراید

یقین که ماه ز شرم رخش شود بی نور

اگر نقاب ز خورشید روش بگشاید

اگر به تازی حسنش شود سوار دمی

عنان شوق ز دست زمانه برباید

جمال حسن تو در غایت کمال بود

ولی به روی نکو نیز هم وفا باید

منم چو آب نهاده مدام سر در پات

تو را چو سرو به ما سر فرو نمی آید

تویی ملول و من از جان و دل طلبکارت

ز روی لطف نگارا بگو چنین شاید

جفا نماید و رحمی نیامدش بر من

از این معاینه دل پشت دست می خاید

شب سیاه زمانه ز حور حامله است

به صبر کوش جهانا ببین چه می زاید

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

خوش آید او را چون من به ناخوشی باشم

مرا که خوشی او بود ناخوشی، شاید

مرا چو گریان بیند بخندد از شادی

مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید

مسعود سعد سلمان

دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید

تنم ز رنج فراوان همی بفرساید

بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم

ز دیدگانم باران غم فرود آید

ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا

[...]

سنایی

زهی سزای محامد محمد بن خطیب

که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید

چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ

ز شاخسار همی بی‌ثبات نسراید

ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

بهار باز جهان را همی بیاراید

جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید

بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی

بگونه گونه جواهر همی بیاراید

سحاب روی شکوفه همی بیفروزد

[...]

انوری

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد

به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید

وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی

ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید

چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه