گنجور

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۱

 

نهاد روی به حضرت، چنان که روبه پیر

بتیم وا تگران آید از در تیماس

رودکی
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۶ - در مدح خواجه ابوالعباس

 

بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس

به باده حرمت و قدر بهار را بشناس

نبید خور که به نوروز هر که می نخورد

نه از گروه کرامست و نز عداد اناس

نگاه کن که به نوروز چون شده‌ست جهان

[...]

منوچهری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۱ - مرثیه عطای یعقوب

 

عطای یعقوب از مرگ تو هراسیدم

شدی و نبود بیشم ز مرگ هیچ هراس

دریغ لفظی بر همه نمط همه گوهر

دریغ طبعی بر هر گهر همه الماس

سپهر معطی شانست و هیچ عیب نبود

[...]

مسعود سعد سلمان
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

زهی رفیع محلت برون ز حد قیاس

بنای دولت و دین را قوی نهاده اساس

گشاده مهر تو چون ابر چشمهای امید

کشیده کین تو چون برق دشنهای هراس

مضاء رأی تو چون گوهر ظفر بنمود

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - وله

 

گهر نتیجه بحر است و بر خلاف قیاس

نتیجه آمده بحری ز گوهر عباس

ابوالمحاسن عبدالصمد که بخت آمد

بنای دولت و دین را قوی نهاد اساس

کشیده تیغ چو مهر است عزم او در حرب

[...]

سید حسن غزنوی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد

 

زبان چگونه گشایم بذکر شکر و سپاس

که حشمت تو فرو بست دست و پای حواس

رسید قدر تو جایی که نیز نبساود

بساط جاه ترا دست وهم و پای قیاس

زهی ز خدمت تو آسمان بلند محل

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۸

 

رسید وقت سحر ساقیا بگردان کاس

زمانه بر سر ما گو به خون بگردان آس

ز هم‌نشین موافق طلب حصول حیات

در سرای فرو بند بر عوام‌الناس

حذر ز صحبت جاهل که صفحهٔ کاغذ

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۰

 

به من نظر مکن ای بی‌خبر به چشمِ قیاس

که سر عشق نهان است بر عوام النّاس

ز سوز برق محبّت فسرده را چه خبر

حدیث عطرفروش است و قصّهٔ کنّاس

گر از جمال سخن هیچش آگهی بودی

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۸

 

بیا که بزم طرب را چمن نهاد اساس

بیا که باد صبا گشت عیسوی انفاس

بنوش باده گلگون به طرف باغ که من

ز پا فتاده ام از دست محنت افلاس

چه حکمت است ندانم که ساقی گردون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴٧٨

 

کسی که چشم کرم دارد از اکابر عصر

نظر بحالت او میکنم ز روی قیاس

بعینه مثل آن حریص محروم است

که باز می نشناسد ز فربهی آماس

ابن یمین
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸

 

نیاز من به رخ خود مکن ز خویش قیاس

مرا به دیده ی اخلاص و بندگی بشناس

اگرچه نیست به سوی منت نظر لیکن

مراست بر دل از الطاف دوست شکر و سپاس

شبی به دست دلم ده دو زلف مشکین را

[...]

جهان ملک خاتون
 

نظام قاری » دیوان البسه » فردیات » شمارهٔ ۴۱

 

کتاب البسه را گفت دوستی که به چند

هزار بار بگفتیم با گزی کرباس

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

چو دید اشک روان مرا ستاره شناس

گرفت طالعم از سیر این ستاره قیاس

دهانت در ظلمات عدم نهان مانده ست

نه خضر برده به آن چشمه راه نی الیاس

رسیدم از خلش دل به جان دلم گویی

[...]

جامی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

کسی به مشک نگفتست کم کن از انفاس

که از دم خوش تو خسته می شود کناس

خدا به لفظ کنی کاینات می سازد

نمی توان ز ستایش قصور کرد قیاس

تعرضی که نماید به نکته های حکیم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

گشود ابر بغل بر چمن سپاس سپاس

ز زیر پرده برآمد عروس خوش انفاس

کنار دشت و چمن شد پر از کرامت ابر

هزار شکر که عالم برآمد از افلاس

کنون چو مهره طاسست پر نگار زمین

[...]

نظیری نیشابوری
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۹ - خلاصهٔ ناس

 

گرفت مشک وروان گشت آن خلاصهٔ ناس

هژبر بیشهٔ مردی و مردمی عباس

رساند جنگ کنان خویش را به شط فرات

نمود مشک پر از آب، آن سپهر اساس

قدم نهاد برون تشنه لب، ز شط فرات

[...]

ترکی شیرازی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۴ - در بیان قیامت و گریز به مصیبت

 

نهاده از عقب راس آن سپهر اساس

به روی دست ملک دست حضرت عباس

صامت بروجردی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

مسلم است مرا فقر و نعمت افلاس

که طبع من نکند هیچکس به غیر قیاس

مرا که هست پر از باده رقیق عتیق

چه غم که نیست ز، زرجام یا ز سیمم کاس

سکندر آب بقا را ندید می دانم

[...]

حاجب شیرازی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳

 

قدم گذار به دیوان عالی و بشناس

که کیست آنکه به کرسی نشسته چون نسناس

بگرد وی بنگر چند تن خدا نشناس

مگو که چرخ عجب مهره ای فکنده بطاس

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode