گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در صفت ابر و مدح یکی از بزرگان

 

زهی هوا را طواف و چرخ را مساح

که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح

اگر به صورت و ترکیب هستی از اجسام

چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح

ز دوستی که تو داری همی پریدن را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

همین که بانگ بر آید که فالق الصباح

غذای روح طلب کن بخواه کوزه راح

اگر جماد نیی جنبشی کن ای غافل

مباش کم ز وحوش و طیور وقت صباح

برای دفع مخالف گر اتفاق افتد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

مرو درو که محیطی ست عشق پر تمساح

فرو نشین چو نزاری به عزلت ای سبّاح

گرت ز خویش به در آورد به کشتی لا

ازین محیط به الّا الله ت برد ملاّح

کسی ز عالم ظلمت نیامدی بیرون

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

خواص باد بهشت است در نسیم ریاح

همین که بانگ برآید بخواه کاسه ی راح

صبوحیانِ مشوّق به های و هوی کنند

ندای صبح و موذّن به فالق الاصباح

همین فریضه ی وقت است سنّت حکما

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح

بیا، که زنده به بوی تو می‌شوند ارواح

تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان

تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح

فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

بنوش لعل مذاب از زمرّدین اقداح

ببین که جوهر روحست در قدح یا راح

خوشا بروی سمن عارضان سیم اندام

عقیق ناب مروّق ز سیمگون اقداح

بریز خون صراحی که در شریعت عشق

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴۰

 

مشیر ملک و صلاح زمانه عزالدین

که هر چه هست به جز خدمت تو نیست صلاح

هرآنچه بر دل خصمت گذشته کج بوده

مگر به روز نبرد تو در سهام و رماح

به هر زمین که گذر کرده باد آبادی

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

چو شمعِ روز برافروخت از نسیمِ صَباح

بریز بادهٔ گلگون در آبگون اَقداح

ز ساقیانِ پری‌چهره خواه وقتِ صبوح

حیات جان ز لبِ جام و قوتِ روح از راح

مردان خرابات بین که از سرِ شوق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

ز من که عاشق و رندم مجری زهد و صلاح

که روز مستم و شب هم زهی صباح و رواح

قبه و واعظ ما را که بحر علم نهند

همان حکایت کالبحردان و کاملاح

ترا که نیست صلاحیت نظر بازی

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح

صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات

بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاَصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۳

 

ببین هلالِ محرّم بخواه ساغر راح

که ماه اَمن و اَمان است و سال صلح و صلاح

نزاع بر سر دنیای دون گدا نکند

به پادشه بِنه ای نور دیده کوی فلاح

عزیز دار زمانِ وصال را، کـ‌آن دَم

[...]

حافظ
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

سحرگهی که موذن بفالق الاصباح

صلای زنده دلان میدهد؛ بخوان صلاح

تو رو به خانهٔ خَمار عاشقان آور

برای راحت روحت طلب کن از وی راح

کلید فتح دلِ اهل دل، بدست دل است

[...]

شمس مغربی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » سبب نظم کتاب

 

رسید موسم گل ساقیا! بگردان راح

که عشقبازی و مستی به دین ماست مباح

زبهر آنکه کنم کهربا به رنگ عقیق

بیار لعل مذاب از زمردین اقداح

به نیم شب دل من همچو شمع روشن کن

[...]

حیدر شیرازی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۷

 

همی زند به جهان پیر دیر باده صلاح

در نشاط چو زین باب می شود مفتاح

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۷

 

خوش است صحنک بغرای پر ز قیمه صباح

گشای این در دولت برویم ای فتاح

به کارخانه حلواگران نگاهی کن

که نور مشعله زلبیاست چون مصباح

در آن زمان که شود معده پر ز نان و عسل

[...]

صوفی محمد هروی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

تو را امام زمان گر در اختفاست صلاح

صلاح ما همه آنست کان تو راست صلاح

نمود غیبت تو سرّ جاعل الظلمات

ظهور کن، بنما سرّ فالق الاصباح

فروغ طلعت تو دیده را کند روشن

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

تو را امام زمان گر در اختفاست صلاح

صلاح ما همه آنست کان تو راست صلاح

نمود غیبت تو سرّ جاعل الظلمات

ظهور کن، بنما سرّ فالق الاصباح

فروغ طلعت تو دیده را کند روشن

[...]

فیض کاشانی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

دمیدگل به چمن ساقیا بیاور راح

صلاح من بود این تا تو را بود چه صلاح

زمانه بر دل های ما زغم زده قفل

بگیر بهر گشایش ز جام می مفتاح

قسم به جان توفیضی که من ز می بردم

[...]

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode