گنجور

 
شمس مغربی

سحرگهی که موذن بفالق الاصباح

صلای زنده دلان میدهد؛ بخوان صلاح

تو رو به خانهٔ خَمار عاشقان آور

برای راحت روحت طلب کن از وی راح

کلید فتح دلِ اهل دل، بدست دل است

گشایشی طلب از وی که عنده مفتاح

از آن شراب که از دل همی بَرَد احزان

از آن شراب که در جان درآورَد افراح

از آن مئی که ازو زنده است جان مسیح

از آن مئی که در اشباح در دمد ارواح

نجات هردو جهان را از آن شراب طلب

که اوست در دو جهان موجب نجات و نجاح

به پیش پرتو آن مِی چراغ فکر و خرد

چه پیش ضوء صباح است کوکب مصباح

به هر که ساقی ازین باده داد رَست از خود

هر آنکه رَست ز خود یافت در دو کَون فلاح

بیا و بر دل و بر جان مغربی می ریز

مئی که هیچ مُلَوَّث نمیکند اقداح