ز من که عاشق و رندم مجری زهد و صلاح
که روز مستم و شب هم زهی صباح و رواح
قبه و واعظ ما را که بحر علم نهند
همان حکایت کالبحردان و کاملاح
ترا که نیست صلاحیت نظر بازی
در آن نظر بود ار خوانمت ز اهل صلاح
به پرتو رخ تو آفتاب را چه فروغ
علی الخصوص چراغی که بر کنی به صباح
مهوش رغز نظرها که در شریعت عشق
گرفته اند تماشای روی خوب مباح
زمان حادثه ساقی بریز می در جام کمال
چو باد فتنه وزد در زجاج به مصباح
محتسب آمد به جنگ خیز نو نیز
به باده غسل برآور که الوضوء سلاح
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تفریح و عشق میپردازد و دنیای عرفانی و زهد را نقد میکند. شاعر خود را عاشق و رند معرفی میکند که از جوهر عشق و رهایی سخن میگوید. او به محافل مذهبی و واعظان اشاره کرده و نشان میدهد که آنها گاه در حلقهی علم و زهد، درک عمیق عشق را نادیده میگیرند. او میخواهد بگوید که در عشق، تماشای زیباییها مجاز است و از انصراف از لذتهای دنیوی پرهیز میکند. در پایان، شاعر دعوای نوآوری و شادابی را مطرح کرده و خواستار آزادگی و ایجاد فضای شادی و عشق به جای خشکاندیشی است.
هوش مصنوعی: من عاشق و بیپروا هستم، در حالی که ظاهراً به آداب و نیایش پایبندم. در طول روز در اوج شادابیام و شبها هم با حس خوب آرامش به خواب میروم.
هوش مصنوعی: اگر ما را در مسند وعظ و خطابه بنشانند و علم و دانش را از آنجا به ما برسانند، داستان ما شبیه داستان مرد ماهیگیر و دریا خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو که لایق دیدن و بازی در این میدان نیستی، اگر بگویم که از اهل صلاح و نیکی هستی، در واقع فقط خودت را گم کردهای.
هوش مصنوعی: زیبایی چهره تو چنان درخشانی دارد که حتی آفتاب را هم تحتالشعاع قرار میدهد، بهخصوص وقتی که صبحگاهی روشن را آغاز میکنی.
هوش مصنوعی: زیبایی خیرهکنندهای که در عشق تحقق یافته، اجازه میدهد تا با آسودگی و بیپرده به تماشای چهرهی دلنشین پرداخته شود.
هوش مصنوعی: در زمان رخداد، ای ساقی، شراب را در جام کمال بریز. مانند بادی که فتنهای به وجود میآورد و در شیشهای به چراغ میافتد.
هوش مصنوعی: محتسب (فرشته یا مأمور دین) آمد تا بر مردم نظارت کند، پس اکنون فرصت مناسبی است که به خاطر نوشیدن شراب و خوشی، خود را پاک کنیم، چون وضو سلاحی برای آماده شدن در برابر انتقادات است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی هوا را طواف و چرخ را مساح
که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح
اگر به صورت و ترکیب هستی از اجسام
چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح
ز دوستی که تو داری همی پریدن را
[...]
همین که بانگ بر آید که فالق الصباح
غذای روح طلب کن بخواه کوزه راح
اگر جماد نیی جنبشی کن ای غافل
مباش کم ز وحوش و طیور وقت صباح
برای دفع مخالف گر اتفاق افتد
[...]
بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح
بیا، که زنده به بوی تو میشوند ارواح
تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان
تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح
فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد
[...]
بنوش لعل مذاب از زمرّدین اقداح
ببین که جوهر روحست در قدح یا راح
خوشا بروی سمن عارضان سیم اندام
عقیق ناب مروّق ز سیمگون اقداح
بریز خون صراحی که در شریعت عشق
[...]
مشیر ملک و صلاح زمانه عزالدین
که هر چه هست به جز خدمت تو نیست صلاح
هرآنچه بر دل خصمت گذشته کج بوده
مگر به روز نبرد تو در سهام و رماح
به هر زمین که گذر کرده باد آبادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.