گنجور

 
فیض کاشانی

تو را امام زمان گر در اختفاست صلاح

صلاح ما همه آنست کان تو راست صلاح

نمود غیبت تو سرّ جاعل الظلمات

ظهور کن، بنما سرّ فالق الاصباح

فروغ طلعت تو دیده را کند روشن

حدیث لعل لبت روح را چشاند راح

حضور تو ندهد دست تا نخواهد حق

هزار سال اگر صد چو من کنند الحاح

ز دیده‏ام شده یک چشمه در کنار روان

که آشنا نتواند میان آن ملاح

مرا اگرچه وصال شما میسر نیست

به ذکر و فکر شما هست لیک امید فلاح

به جز حدیث شما بر زبان فیض مباد

همیشه تا که بود گردش مسا و صباح

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode