گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج

برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج

منم که روز منیرم زمان زمان گیرد

ز عشق روز منیر تو گونه شب داج

چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست

[...]

ادیب صابر
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - مدح ابوالبرکات هبة الدین علی طبیب

 

مرا دلی است زصد گه نهاده بر ره حاج

بباجشان شده لکن طمع نداشته باج

شکر شکسته ز مقلان غنچه بویا

سپر فکنده ز پیکان غنچه غناج

به پرده دار صبا داده جان که باز افکن

[...]

اثیر اخسیکتی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج

سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج

دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش

به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج

بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز

[...]

حافظ
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

چو بحر نامتناهیست دایما موّاج

حجاب وحدت دریاست کثرت امواج

جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست

ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج

دلم که ساحل بینهایت اوست

[...]

شمس مغربی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹ - تتبع خواجه

 

کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج

پی عمارت آن غیر باده نیست علاج

جنون و عشق بتان باعثم به رسوائیست

کجاست می که مهیا شدست مایحتاج

به کوی عشق میان گدا و شه فرق است

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

فسون خط تو پیغام بعثت و شب داج

نگاه پر رخ تو مصطفاست بر معراج

ظهور حسن تو امنیتی به دوران داد

که پادشه ز رعیت نمی ستاند باج

چه صلح بود که حسن تو باوفا انگیخت

[...]

نظیری نیشابوری
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

توئی به جای دو جدت سر جهان را تاج

سزد که از رؤسای جهان ستانی باج

ز چه برآ و جهان را چو آب روشن کن

به روشنائی روشن‏تر از شب معراج

برآی تو ز تو گیرد چراغ عقل فروغ

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

توئی به جای دو جدت سر جهان را تاج

سزد که از رؤسای جهان ستانی باج

ز چه برآ و جهان را چو آب روشن کن

به روشنائی روشن‏تر از شب معراج

برآی تو ز تو گیرد چراغ عقل فروغ

[...]

فیض کاشانی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

خوشم به این مرض و انحراف طبع و مزاج

که جز تو کس نتواند مرا دوا و علاج

بیا به مذهب عشاق فارغ از همه شو

که در ولایت ما نیست دین کفر رواج

یکی است دنیی و عقبی چو نیک درنگری

[...]

سعیدا
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۹۲

 

زهی گرفته جمالت ز ماه تابان باج

نهاده بر سر خورشید خاکپایت تاج

جهان چو روز منور شود ز رخسارت

گشائی از رخ خود گر نقاب در شب داج

شهان ملک جهان بر درت چو مسکینان

[...]

نورعلیشاه
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

به غیر مرگ که دور از توام به آن محتاج

گر آن طبیب علاجم نمی کند چه علاج

به شهر حسن مه مصر بود چو رفت

نهاد بر سر آن شاه خوب رویان تاج

به بحر عشق تو دل چون سفینه و غمت

[...]

سحاب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

تو آن شهی که ز افلاکیان ستانی باج

ز خاک درگه تو روح قدس سازد تاج

قمر رکابی و کیوان جناب و می‌زیبد

که هندوان تو گیرند زآفتاب خراج

گر آفتاب جمالت نمیشدی طالع

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج

به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج

کلاه فقر بود خود اشاره در معنی

به اینکه دور کن از سر هوای افسر و تاج

زبان حالت درویش دلق‌پوش این است

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

تو شاه حسنی وداری ز مشک بر سر تاج

بگیر ازهمه دلبران عالم باج

دلم پی طلب بوسی از لبت خون شد

خدا کندکه نگردد کسی به کس محتاج

سوادطره تو برده ز آبنوس گرو

[...]

بلند اقبال
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۶ - روایت معراج

 

روایتست که ختم رسل شب معراج

چو از تقریب ایزد نهاد بر سر تاج

صامت بروجردی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۷ - بند هفتم

 

زهی بچین دو زلف از حبش گرفته خراج

نموده لشگر حسنت عقول را تاراج

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات

ز بهر مبحث این قطعه گشته استخراج

کنونه حال و منش طبع و کوفشان نساج

[...]

ادیب الممالک
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

ببزم دل چو برافروختم ز عشق سراج

دگر به مشعل خورشید نیستم محتاج

چو در سفینهٔ عشقم چه باک از این دارم

که بحر حادثه از چار سو بود مواج

ببوسه ای ز لبش زندهٔ ابد گشتم

[...]

صغیر اصفهانی
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶ - ویلن تاج‌بخش

 

شنیده‌ام که به شاهان عشق بخشی تاج

به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج

تو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن

به دولت سرت از آفتاب دارم تاج

کمان آرشه زه کن که تیر لشگر غم

[...]

شهریار
 
 
sunny dark_mode