گنجور

 
فیض کاشانی

توئی به جای دو جدت سر جهان را تاج

سزد که از رؤسای جهان ستانی باج

ز چه برآ و جهان را چو آب روشن کن

به روشنائی روشن‏تر از شب معراج

برآی تو ز تو گیرد چراغ عقل فروغ

برآی تا ز تو یابد متاع شرع رواج‏

برآی تا به حضور تو مرده زنده شود

برآی تا به ظهورت شود هبا وهاج‏

سری به ما بکش و کار ما به سامان کن

ز علم خویش رسان درد جهل ما به علاج

برآ که بی تو شبم همچو روز رستاخیز

سیاه بی تو نهارم چو ظلمت شب داج

فتاد در دل فیض اشتیاق چون تو شهی

کمینه بنده خاک در تو بودی کاج