زهی بچین دو زلف از حبش گرفته خراج
نموده لشگر حسنت عقول را تاراج
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
ز بهر مبحث این قطعه گشته استخراج
کنونه حال و منش طبع و کوفشان نساج
جشان بود گز درزی ارش بود قلاج
وظیفه جامگی و ماهواره شهریه
پژول کعب و گزید و گزیت مال خراج
وژوه قطره باران که می چکد از سقف
چنانکه بکران ته دیگ و طلمه نام کماج
قراقروت تو رخبین شمار با فرفور
چو کشک پینو و آش سماق دان تتماج
کبیده پست و بدوره مر آن که زله کند
فروشه حلوا سختو همی بود زناج
کرن پهول قرنفل چو باد رنگ خیار
چنانکه کاهو کوک اسپناج اسفاناج
ایازی است و ایاسی چو بیژه چشم آویز
هو و وسنی و انباغ را بدان تو، نباج
نویم محض و مجرد شوه بود باعث
عداوت آمده آریغ و نهب شده تاراج
سپیچه آنچه به بندد بروی سرکه و می
سپهر بند طلسم است و سرکبا سگباج
ایخشت است فلز دارتو بود طر طیر
ضداخشیچ و سپیداب باشد اسفیذاج
تو بهرمان دان یاقوت و کامه شد مرجان
چو لعل باشد گر کند و آبگینه زجاج
هزینه خرج بود چک برات و یافته قبض
چو خفچه شوشه زربا ژوساو باشد باج
متاع باشد کالا اثاث کاچار است
شله قصاص بود داو جنگ و کینه لجاج
دمان و گاه و کمانکش زمان و مدت و وقت
شتاب باشد اوژول و ناگهان تا کاج
کلاژه کچله و دیگر کلاغ پیسه بود
حمامه کالوچ است و تراج دان دراج
تویل مردم اصلع چکاد پیشانی
بسونه زلف و مجعد غف است و تاری داج
شخار قلیا هم بیخ آن کنشتو دان
چنانچه صابون برهوه و زاک باشد زاج
چو مصطکی کیه گوشاد جنطیا نا شد
شنوشه عطسه و پیلسته نیز باشد عاج
چلاس لواس است و طفیل بشتالم
کراس لقمه زناع کاره هست تو مرکاج
نماک رونق و نو سیره بحث و کاغذ نفج
بود تماخره فیرید و مشوت کنگاج
کمند خام و سنان نیزه توپ کشگنجیر
کباده هست کمان و هدف بود آماج
بواشه آلت مذراة و ماله دان بتکن
شیار شخم بود خیش و یوغ سر آماج
رعیتان دان گودهچگان و باد رمان
چو امتان نبی بربروش و فر سنداج
سجاف هست فراویز و لبنه دان خشتک
قبا ست یلمه و دیباه را شمر دیباج
هموخ مشعله باشد شماله اسپندار
پلیته باشد افروشه و چراغ سراج
نی مجوف غرو است و نای پرهیرون
درخت ساک که سازند کشتی از آن ساج
فرات باشد فالاد و دجله اروند است
چو تنگه طنجه برنیو جزیره مهراج
فکانه هست جنینی که مرده سقط شود
چنانکه آن زن نوزاده زاجه باشد و زاج
بیوک و دغد عروس است و بکر دوشیزه
چنانکه حایض دشتان و قابله پازاج
کنشک تیرک عضو آمد و کنیسه کذشت
ولیک کمرا زنار شد چلیپا خاج
دروگر است گته کار و کفشگر اسکاف
خیاط درزی و الباد و پنبه زن حلاج
بدیهه آمده، انگارده فسانه و نقل
نکشک مردم مقروض دان و عریان لاج
ضعیف غامی و مفلوج شیک و شیشله دان
چهار چوبه در بواس و نردبان معراج
قدیم بوباشستی و نوشده حادث
گواژه طعنه گواسه صفت بهشت اجماج
سروش هوش و خرد شد سرو شبد جبریل
نیاز حاجت و آمین بود بجای تراج
بن است بطم و بود کاکیان خسکدانه
علک و نیژد وزرنیله شد همان ریواج
مقطعه خامه زن و مصقله بود یزداغ
ظروف و احول و ناژوو کاشکی همه کاج
سفینه هست سماری خله بود مردی
چنانکه نوژیه سیل است و اشتراک امواج
بتک کتابت و کرکز علامت است و دلیل
بنا به نوبت و دیهیم و گرزن آمد تاج
ستیم ریم جروح است و با خسه نشتر
پروش مطلق جوشش هزار چشمه خراج
چو گردنا گل سرخ است و زعفران گیماس
ولیک نیلپر و توله را شمر ور تاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج
برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج
منم که روز منیرم زمان زمان گیرد
ز عشق روز منیر تو گونه شب داج
چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست
[...]
مرا دلی است زصد گه نهاده بر ره حاج
بباجشان شده لکن طمع نداشته باج
شکر شکسته ز مقلان غنچه بویا
سپر فکنده ز پیکان غنچه غناج
به پرده دار صبا داده جان که باز افکن
[...]
تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج
دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش
به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج
بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز
[...]
چو بحر نامتناهیست دایما موّاج
حجاب وحدت دریاست کثرت امواج
جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست
ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج
دلم که ساحل بینهایت اوست
[...]
کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج
پی عمارت آن غیر باده نیست علاج
جنون و عشق بتان باعثم به رسوائیست
کجاست می که مهیا شدست مایحتاج
به کوی عشق میان گدا و شه فرق است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.