گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

در انتظار تو شد عمرها که چشم به راهم

مپیچ سر ز نیازم، متاب رخ ز گناهم

چه لذت است ببین انتظار آمدنت را

که در برابر چشم منی و چشم به راهم

مرا همای خرد گو به فرق سایه میفکن

[...]

قدسی مشهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

ترا سزاست خدایی نه جسم را و نه جان را

تو را سزد که خودآیی نه جسم را و نه جان را

تویی تویی که تویی و منی و مایی و اویی

منی نشاید و مایی نه جسم را و نه جان را

تویی که تای ندارد وحید و فردی و یکتا

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

گل بنفشه دمیدن گرفت گرد عذارت

نه چشم بد نگریدن گرفت گرد عذارت

غلط نه این ونه آن دودآه عاشق زارت

بلند گشت و رسیدن گرفت گرد عذارت

نه آنجمال دلاویز بس که داشت حلاوت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

من و هزار گدا همچو من بنزد تو هیچست

گدا چه پادشهان زمن بنزد تو هیچست

کجا رسند بحسن تو دلبران خطائی

بتان چین و خطا و ختن بنزد تو هیچست

ندیده روی تو ورنه به بت کجا نگرستی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

زِ شور عشق مرا در سرست شور قیامت

تو ای که عشق نداری برو به راهِ سلامت

قیامتی است به هر گام راهِ عشق و بهشتی

خنک کسی که قیامت بدید تا به قیامت

کمانِ عشق حریفی کشد که باک ندارد

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

جمال تو عرصاتست و قامت تو قیامت

بجلوه آی و قیامت کن آشکار بقامت

وصال تست بهشت و فراق تست جهنم

وصال تست غنیمت فراق تست غرامت

وصال تست سعادت فراق تست شقاوت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸

 

قلم گرفتم و گفتم مگر دعا بنویسم

دعا بیار جفا کار بیوفا بنویسم

شکایتی بلب آمد ز جورهای تو گفتم

بهیچ نامه نگنجی ترا کجا بنویسم

دعا و شکوه بهم در نزاع و من متحیر

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۹

 

بدوست حال دل سوگوار را چه نویسم

بیار غار خود احوال غار را چه نویسم

بروز عید خود آن مایهٔ سرور و سعادت

حکایت غم شبهای تار را چه نویسم

غم فراق عزیزان فزون ز حد شمار است

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱

 

چه میشود که مقیم در جناب تو باشم

سگ جناب تو باشم رقیب باب تو باشم

چه میشود که شب و روز گرد کوی تو گردم

در انتظار بر افکندن نقاب تو باشم

چه میشود که گهی از در عتاب در آئی

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

چو موج بر سر آبیم و حال سخت خرابست

خوشا امید جگر تشنه‌ای که محو سرابست

بگو به ساقی گلرخ که خون شیشه بگیرد

که از حرارت می در میان آتش و آبست

اگر تو رخ بگشایی دلم چو گل بگشاید

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

من و تصوّر ترک غمت خیال محال است

خلاصی از ستم عشق احتمال محال است

اگرچه قطع نظر ممکن است و ممکن ممکن

ولیک دل ز تو برکندنم محال محال است

رقیب من شده در آرزوی وصل تو عنقا

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

بگو به شعله که پروانه بی تو تاب ندارد

فدای بزم تو خواهد شد، اضطراب ندارد

سرشکم از مژه برگردد از مشاهدة تو

ستاره تاب تماشای آفتاب ندارد

به من چه می‌شمرد عقدهای شام جدایی!

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

چه سازم دست دردی دامن جانم نمی‌گیرد

که امید دوا در یاد درمانم نمی‌گیرد

به راه کوی او یک دم ز ضعف پا نمی‌افتم

که بوی گل در آغوش گلستانم نمی‌گیرد

چه لازم دل رهین منّت باد صبا کردن

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

خوشا آن دل که تا جان باشدش اندوهگین باشد

دل آسوده می‌باید که در زیر زمین باشد

کجا داد دل پرحسرت من می‌دهد وصلی

که تا مژگان زنی بر هم نگاه واپسین باشد

دل از جور و جفایش نشئة مهر و وفا یابد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

حنای پای تو شد خون من، حلال تو باشد

بهای خون من این بس که پایمال تو باشد

به چشمه‌سار خضر روزة هوس نگشاید

کسی که تشنه لبِ چشمة زلال تو باشد

به موقف ازلم با تو بوده عرض تمنّا

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

شبی که عکس سر زلف یار در نظر آید

غبار صبح به چشمم چو گرد سرمه درآید

ز کبریای جمال تو چشم اشک‌فشان را

بر آفتاب گشاییم و ذرّه در نظر آید

به زخم تیر نگاه تو تا به حشر اسیران

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

به جرم اینکه لب یار شد مسخّر ساغر

خوریم خون صراحی به کاسة سر ساغر

به راه کعبة میخانه‌ها پیاده خرامم

به شکر آنکه لبی تر کنم ز کوثر ساغر

چو شیشه خون من ار محتسب به خاک بریزد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

بیا به مجلس و کام دل از شراب برآور

پیاله گیر و سر از جیب آفتاب برآور

درین محیط فنا محو همچو قطره چرایی؟

به فکر خود سر ازین بحر چون حباب برآور

ز صیدگاه تغافل رمیده کبک دل من

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

این روضه که وقفست بر اغیار نعیمش

بر کِشتة عشّاق سمومست نسیمش

یک عمر نفس سوختم و نرم نکردم

آن دل، که به یک ناله توان کرد رحیمش

آن مایده عشقست که صد قرن نیابی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

همیشه آینة دل به پیش روی تو دارم

به هر که روی کنم روی دل به سوی تو دارم

هوای بوی گل آغوش خواهشم نگشاید

مشام رغبت دل را به مُهر بوی تو دارم

ذخیره گرچه ندارم متاع دنیی و عقبی

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۳۹
sunny dark_mode