بدوست حال دل سوگوار را چه نویسم
بیار غار خود احوال غار را چه نویسم
بروز عید خود آن مایهٔ سرور و سعادت
حکایت غم شبهای تار را چه نویسم
غم فراق عزیزان فزون ز حد شمار است
چگونه عرض کنم بیشمار را چه نویسم
ز دست رفت مرا کار و بار تا تو برفتی
بجان کار غم کار و بار را چه نویسم
کنار کردی و شد بیکرانه درد و غم من
حدیث درد و غم بیکنار را چه نویسم
قرار دل چو توئی بیتو دل قرار ندارد
سوی قرار ز غم بیقرار را چه نویسم
بمن ز سوی تو هرگز پیام و نامه نیامد
حدیث یک غم بیش از هزار را چه نویسم
غبار غم بسر هم نشست در دل تنگم
چو گویم از دل تنگ و غبار را چه نویسم
چها که بر سرم آورد روزگار جدائی
شکایت ستم روزگار را چه نویسم
حکایت غم هجران شنید هر که دلش سوخت
بدوستان سخن شعله بار را چه نویسم
بروزگار من آنها که از فراق تو آمد
ز صد هزار هزاران هزار را چه نویسم
خموش فیض که بر یار حال پنهان نیست
بیار قصه هجران یار را چه نویسم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.