گنجور

 
۱
۲
 

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶۲

 

چه نیکو سخن گفت یاری به یاری

که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری

۱ بیت
رودکی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - در مدح محمد بن محمود غزنوی گوید

 

دل من همی جست پیوسته یاری

که خوش بگذراند بدو روزگاری

شنیدم که جوینده یابنده باشد

به معنی درست آمد این لفظ باری

بتی چون بهاری به دست من آمد

[...]

۴۸ بیت
فرخی سیستانی
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۴

 

ایا دیده تا روز شب‌های تاری

بر این تخت سخت این مدور عماری

بیندیش نیکو که چون بی‌گناهی

به بند گران بسته اندر حصاری

تو را شست هفتاد من بند بینم

[...]

۴۹ بیت
ناصرخسرو
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - در مدح ابونصر مملان

 

بتی را که بودم بدو روزگاری

جدا دارد از من بد آموزگاری

نداند غم و درد هجران یاران

جز آن کازموده است هجران یاری

اگر هرکسی طاقت هجر دارد

[...]

۴۴ بیت
قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۲ - در تهنیت عید

 

دماری تو ای چشم و دل را دماری

دم آری به چشم اندر ای دل دم آری

ایا سنگ دل دلبر سیم سیما

بت قند لب لعبت قندهاری

چه بندی به زلفین که جز دل نبندی

[...]

۴۲ بیت
قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۷ - در مدح ابوالخلیل

 

که را مهربانی نماید نگاری

بخوشی گذارد همی روزگاری

که را یار بد مهر و ناساز باشد

نباشد بکام دلش هیچ کاری

من از مهربانان دل خویش دادم

[...]

۵۵ بیت
قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۸ - مدیح سلطان ابراهیم بن مسعود

 

ز فردوس با زینت آمد بهاری

چو زیبا عروسی و تازه نگاری

بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی

کش از سبزه پو دست وز لاله تاری

به گوهر بپیراست هر بوستانی

[...]

۳۰ بیت
مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۳ - مدح سپهسالار محمد

 

جهان را نباشد چنین روزگاری

که آراید او را چنان نامداری

سر سر کشان زمانه محمد

که دولت ندارد چو او یادگاری

صف آرای پیلی کمربند شیری

[...]

۲۸ بیت
مسعود سعد سلمان
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

نگارا تو دلبند و زیبا نگاری

پسندیده ترکی و شایسته یاری

نبودست حور و پری آشکارا

تو این هردویی پس چرا آشکاری

ز عشق تو بحر محیط است چشمم

[...]

۵ بیت
امیر معزی
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۹۶ - نیز در مدح ملک اتسز گوید

 

هدی را ز سر تازه شد روزگاری

پدیدد آمد اسلام را کار و بار ی

بشاه جهانگیر اتسز ، که گیتی

ندید و نبیند چنو شهریاری

نه چون او در ایوان بخشش جوادی

[...]

۲۵ بیت
وطواط
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶

 

تو گر دوست داری مرا ور نداری

منم همچنان بر سر دوستداری

به هر دست خواهی برون آی با من

ز تو دست‌برد و ز من بردباری

چه دارم ز عشق تو عمری گذشته

[...]

۸ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲

 

نگفتی کزین پس کنم سازگاری

به نام ایزد الحق نکو قول یاری

بهانه چه جویی کرانه چه گیری

بیا در میان نه به حق هرچه داری

همی گویی انصاف تو بدهم آری

[...]

۷ بیت
انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

چه باشد اگر با همه دوستگاری

مرا گوئی ای خسته چون میگذاری

نه با تو وصالی نه از تو سلامی

بنام ایزد الحق چه فرخنده یاری

گهی نوش صرفی گهی زهر نابی

[...]

۷ بیت
جمال‌الدین عبدالرزاق
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ در ستایش قزل ارسلان و شادباش فرارسیدن عید فطر

 

بدیدند مه، ساقیا می چه داری

که آمد گه عشرت و میگساری

بکردیم سی روز آن میهمان را

بانواع خدمت بسی جان سپاری

سبک دل شدیم از فراقش بیا تا

[...]

۱۲ بیت
مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

جهان چون جنان شد ز باد بهاری

چه عذرست ساقی حرامی نیاری

درافگن بدان آب خشک آتش تر

چو با دست گیتی مکن خاکساری

ز کاشانه برخیز و مجلس برون بر

[...]

۳۳ بیت
مجیرالدین بیلقانی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲ - فصل

 

بر آنی که غم بر دل من گماری

من از غم نترسم، بیا تا چه داری

۱ بیت
ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۱ - داستان پادشاه زن دوست

 

چه گویم که خوارم ز عشق تو گویی

هم از مادر عشق زاده ست خواری

۱ بیت
ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲ - فصل

 

بر آنی که غم بر دل من گماری

من از غم نترسم، بیا تا چه داری

۱ بیت
ظهیری سمرقندی
 

کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

بر آمد ز گلزار باد بهاری

بیاور می ارغوانی، چه داری؟

بر ما ز تقصیرهای گذشته

چه عذر پذیرفته تر از می آری؟

چمن از که اندوخت این پادشایی؟

[...]

۱۲ بیت
کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۸۰ - وله ایضاً یمدحه ببلد النّشابور

 

جهان کرم پادشاه شریعت

که هستت بر اقلیم دین شهر یاری

تو آن سرفرازی که فیض بنانت

بریزد همی آب ابر بهاری

تو آنی که روی قدرت توانی

[...]

۳۴ بیت
کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۷