گنجور

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۶ - حکایت

 

به خشم از ملک بنده‌ای سربتافت

بفرمود جستن کسش در نیافت

چو بازآمد از راه خشم و ستیز

به شمشیر زن گفت خونش بریز

به خون تشنه جلاد نامهربان

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۷ - حکایت در معنی تواضع و نیازمندی

 

ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش

یکی را نباح سگ آمد به گوش

به دل گفت  گویی سگ اینجا چراست؟

درآمد که درویش صالح کجاست؟

نشان سگ از پیش و از پس ندید

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۸ - حکایت حاتم اصم

 

گروهی برآنند از اهل سخن

که حاتم اصم بود، باور مکن

برآمد طنین مگس بامداد

که در چنبر عنکبوتی فتاد

همه ضعف و خاموشیش کید بود

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۹ - حکایت زاهد تبریزی

 

عزیزی در اقصای تبریز بود

که همواره بیدار و شب خیز بود

شبی دید جایی که دزدی کمند

بپیچید و بر طرف بامی فکند

کسان را خبر کرد و آشوب خاست

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۰ - حکایت در معنی احتمال از دشمن از بهر دوست

 

یکی را چو سعدی دلی ساده بود

که با ساده رویی در افتاده بود

جفا بردی از دشمن سختگوی

ز چوگان سختی بخستی چو گوی

ز کس چین بر ابرو نینداختی

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۱ - حکایتِ لقمانِ حکیم

 

شنیدم که لقمان سیه‌فام بود

نه تن‌پرور و نازک‌اندام بود

یکی بندهٔ خویش پنداشتش

زبون دید و در کارِ گل داشتش

جفا دید و با جور و قهرش بساخت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۲ - حکایتِ جُنید و سیرتِ او در تواضع

 

شنیدم که در دشتِ صنعا جنید

سگی دید برکنده دندانِ صید

ز نیرویِ سر پنجهٔ شیر‌گیر

فرومانده عاجز چو روباهِ پیر

پس از غُرم و آهو گرفتن به پی

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۳ - حکایتِ زاهد و بربط‌زن

 

یکی بربطی در بغل داشت مست

به شب در سَرِ پارسایی شکست

چو روز آمد آن نیک‌مردِ سلیم

برِ سنگدل برد یک مشت سیم

که دوشینه معذور بودی و مست

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۴ - حکایتِ صبرِ مردان بر جفا

 

شنیدم که در خاکِ وَخش از مهان

یکی بود در کنجِ خلوت نهان

مجرّد به معنی نه عارف به دلق

که بیرون کند دستِ حاجت به خلق

سعادت گشاده دری سویِ او

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۵ - حکایت امیرالمؤمنین علی (ع) و سیرت پاک او

 

کسی مشکلی برد پیشِ علی

مگر مشکلش را کُند مُنجَلی

امیرِ عدوبَندِ کشور‌گشای

جوابش بگفت از سرِ علم و رای

شنیدم که شخصی در آن انجمن

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۶ - حکایت

 

گدایی شنیدم که در تنگ‌جای

نهادش عُمَر پای بر پشتِ پای

ندانست درویشِ بیچاره کاوست

که رنجیده دشمن نداند ز دوست

برآشفت بر وی که کوری مگر؟

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۷ - حکایت

 

یکی خوب‌کردارِ خوش‌خوی بود

که بد‌سیرتان را نکو‌گوی بود

به خوابش کسی دید چون در‌گذشت

که باری حکایت کن از سرگذشت

دهانی به خنده چو گُل باز کرد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۸ - حکایت ذوالنون مصری

 

چنین یاد دارم که سقّای نیل

نکرد آب بر مصر سالی سبیل

گروهی سوی کوهساران شدند

به فریاد خواهانِ باران شدند

گرستند و از گریه جویی روان

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱ - سر آغاز

 

شبی زیت فکرت همی سوختم

چراغ بلاغت می افروختم

پراکنده گویی حدیثم شنید

جز احسنت گفتن طریقی ندید

هم از خبث نوعی در آن درج کرد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۲ - حکایت

 

مرا در سپاهان یکی یار بود

که جنگاور و شوخ و عیار بود

مدامش به خون دست و خنجر خضاب

بر آتش دل خصم از او چون کباب

ندیدمش روزی که ترکش نبست

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۳ - حکایت تیرانداز اردبیلی

 

یکی آهنین پنجه در اردبیل

همی بگذرانید پیلک ز پیل

نمد پوشی آمد به جنگش فراز

جوانی جهان سوز پیکار ساز

به پرخاش جستن چو بهرام گور

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد

 

شبی کردی از درد پهلو نخفت

طبیبی در آن ناحیت بود و گفت

از این دست کاو برگ رز می‌خورد

عجب دارم ار شب به پایان برد

که در سینه پیکان تیر تتار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۵ - حکایت

 

یکی روستایی سقط شد خرش

علم کرد بر تاک بستان سرش

جهاندیده پیری بر او بر گذشت

چنین گفت خندان به ناطور دشت

مپندار جان پدر کاین حمار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۶ - حکایت

 

شنیدم که دیناری از مفلسی

بیفتاد و مسکین بجستش بسی

به آخر سر ناامیدی بتافت

یکی دیگرش ناطلب کرده یافت

به بدبختی و نیکبختی قلم

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۷ - حکایت

 

فرو کوفت پیری پسر را به چوب

بگفت ای پدر بی گناهم مکوب

توان بر تو از جور مردم گریست

ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟

به داور خروش، ای خداوند هوش

[...]

سعدی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۷
sunny dark_mode