گنجور

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۱ - داستان قباد

 

گوی بد هنرمند نامش قباد

از اهواز گردی فریدون نژاد

همی گشت با چاکران گرد شهر

که گیرد ز دیدار آن شهر بهر

به بازار بتخانه ای نغز دید

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۲ - رفتن نریمان به شهر فغنشور

 

نریمان از آن پس چو یک مه نشست

هر آنچ آمدش گنج خاقان به دست

به سالار شهر کجا برشمرد

بنه نیز هرچ آن نشایست برد

بدو گفت چون عمم آید فراز

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۳ - خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا

 

وز آن روی جرماس و جنگی قلا

چو ماندند بی جان به چنگ بلا

ز هر در خبر نزد فغفور شد

دژم گشت و ز آرام دل دور شد

یکی هفته با درد و با سوک بود

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۴ - رزم گرشاسب با سالار فغفور

 

چو زد روز بر تیره شب دزدوار

سپیده برآمد چو گرد سوار

هوا نیلگون شد چو تیغ نبرد

چو رخسار بد دل زمین گشت زرد

دو لشکر به پرخاش برخاستند

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۵ - جادویی کردن ترکان بر ایرانیان

 

چنین بود یک هفته پیوسته جنگ

جهان گشت بر چینیان تار و تنگ

بد از خیلشان جادوان بی شمار

گرفته بی اندازه پرنده مار

به افسونگری بر سر تیغ کوه

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۶ - داستان دهقان توانگر

 

دهی دید در راه در دشت و راغ

بی اندازه پیرامنش کشت و باغ

مه ده پذیره شدش با گروه

بیاراست بزمی به فر و شکوه

ورا میهمان داشت با مهتران

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۷ - آمدن فغفور به جنگ نریمان

 

سوی لشکرش پهلوان رفت باز

به پیکار فغفور بر کرد ساز

وز آن سو سپه را چو فغفور شاه

فرستاد زی پهلوان کینه خواه

به در بر همیشه هزاران هزار

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۸ - رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور

 

از آن پس نریمان چو شد چیره دست

پس از رزم در بزم و شادی نشست

ببد تا بیآمد جهان پهلوان

گرفتند شادی ز سر هردوان

سخن چند راندند از آن رزمگاه

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۹ - نامه گرشاسب به نزد فریدون

 

سپهبد گزید این همه چار ماه

یکی نامه فرمود نزدیک شاه

نویسنده قرطاس بر برگرفت

سر خامه در مشک و عنبر گرفت

بر آمد ز شاخ آن نگونسار سار

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۰ - خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

 

ازین مژده چون آگهی یافت شاه

بر افروخت از ماه برتر کلاه

هزار اسپ بالای زرینه ساز

فرستاد با لشکر از پیشباز

دو ره پیل سیصد چو دریا به جوش

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۱ - پاسخ نامه گرشاسب از فریدون

 

نبشت آن گهی پاسخش باز و گفت

رسید آن سخن های با مهر جفت

یکی نامه گویا چو فرخ سروش

که از در معنی صدف کرده گوش

پیام آورش مژده را مایه بود

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۲

 

وز آن سو نریمان چو یک مه ببود

به درگاه شه رفت شبگیر زود

کمر بسته راه و بر سر کلاه

ز بهر شدن خواست فرمان شاه

دگر گفت کز چین چو برخاستم

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۳ - زادن سام نریمان

 

پسر زاد ماهی که از چرخ مهر

ز خوبی بدو آرزو کرد مهر

به دیدار گفتی پدر بود راست

برین برگوا کس نبایست خواست

نریمان یل نام او سام کرد

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۴ - داستان قباد کاوه

 

چو شد پهلوان بسته ره را کمر

قباد آن کجا کاوه بودش پدر

به درگه چنین گفت پیش مهان

که این شه ندارد نهاد شهان

پدرم از جهان جز مر او را نخواست

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۵ - داستان گرشاسب با شاه طنجه

 

کنون از شه طنجه و پهلوان

شنو کار کین جستن هر دوان

بدان گه که از نزد ضحاک شاه

سوی طنجه شد پهلوان سپاه

ز دریا و خشک آنچه آورده بود

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۶ - رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه

 

سپیده چو شب را به بر درگرفت

شبش کرد بدرود و ره برگفت

ببد سیم دریا زمین زر زرد

خُمآهن کُه و آسمان لاژورد

گرفتند گردان به کین ساختن

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۷ - جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه

 

چو شاه حبش سوی خاور گریخت

همه رخت و دینار و گوهر بریخت

شه روم بنشست بر تخت عاج

درآویخت زایوان پیروزه تاج

دو لشکر به هم کینه خواه آمدند

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۸ - گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن

 

سپهبد چو از طنجه برگاشت باز

بگشت اندر آن مرز شیب و فراز

همی خواست تا یکسر آن بوم و بر

ببیند که کم دید بار دگر

چو یک هفته شد دید کوهی چو نیل

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۹

 

به ایران سوی شاه با فرهی

چو آمد به شاه کیان آگهی

پذیره شدش منزلی بیش و کم

نشست از بر تخت با او به هم

ببوسید و پرسید چیزی که دید

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴۰ - سپری شدن روزگار گرشاسب

 

از آن پس جهان پهلوان گاه چند

همی زیست خرم دل و بی گزند

چو بر هفتصدش شد سی و سه سال

ز تن مرغ عمرش بیفکند بال

جهان کند بیخ درنگش ز جای

[...]

اسدی توسی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode