گنجور

 
اسدی توسی

چنین بود یک هفته پیوسته جنگ

جهان گشت بر چینیان تار و تنگ

بد از خیلشان جادوان بی شمار

گرفته بی اندازه پرنده مار

به افسونگری بر سر تیغ کوه

شدند از پس پشت ایران گروه

همی مار کردند پران رها

نمودند از ابر اندرون اژدها

تگرگ آوریدند با باد سخت

پس از باد سرما که درّد درخت

بد از سوی توران زمین آفتاب

وز این سو ز سرما همی یخ شد آب

چنان گشت کز باد بفسرد شخ

همه دشت و که برف گسترد یخ

درخش جهنده جهان برفروخت

سیاه ابر با چرخ دامن بدوخت

بر ایرانیان خواست آمد شکست

که بیکار شدشان ز پیکار دست

خبر یافت از جادوان پهلوان

فرستاد چندی دلاور گوان

برایشان ز ناگه کمین ساختند

سرانشان به خنجر بینداختند

همان گه ز سرما جهان پاک شد

همه تُنبَل جادوان پاک شد

بر کار یزدان کیهان خدیو

چه دارد بها کار جادو و دیو

همه گیتی ار دشمن تست پاک

چو ایزد نگهدار باشد چه باک

سپهدار بر پیل هم در زمان

خروشید و پیش صف آمد دمان

که گرتان دلیریست جنگ آورید

نه در جنگ نیرنگ و رنگ آورید

همی اژدها زابر سازید و سنگ

چنان کودکان را نمایید رنگ

بر ما دمان اژدهای نبرد

کمند یلان است در تیره گرد

همان خشت و تیرست مار بپر

فسونگر سواران پرخاشخر

تگرگ فشاننده باران تیر

دم بد دلان زان شده ز مهریر

به نام خدای سروشی سرشت

به شهریور و مهر و اردیبهشت

به فر فریدون و ارجش به هم

به گاه و گه شاه هوشنگ و جم

که از من رهایی در ین کارزار

نیابید کس ناشده کار زار

بزد خشت سالارشان را ز زین

فکند و به ایرانیان گفت هین

کرا بر سر آید دم رستخیز

به ایران نخواهید بردن گریز

سر از کین ابر کوهه زین نهید

به تیغ و به گرز و تبرزین دهید

مرا گرنه پیری ببستی به جای

به تنهایی آوردمیشان ز پای

دو لشکر نهادند دل ها به مرگ

ببارید تیر از دو سو چون تگرگ

چو بد جنگ چندی به تیر خدنگ

پس از تیر با نیزه کردند جنگ

پس از نیزه زی تیغ کین آختند

پس از تیغ کشتی فرو ساختند

زده دست از کینه بر یکدگر

یکی در گریبان یکی در کمر

به دشنه یکی گشته سینه شکاف

به خشت آن دگر باز دریده ناف

سرانجام شد روز ترکان درشت

به ناکام یکسر بدادند پشت

یکی ترکش انداخت دیگر کلاه

گریزان برفتند بی راه و راه

پس اندر نشستند ایرانیان

گشاده به کین دست و بسته میان

همه ره بد افکنده پنجاه میل

گرفتند تیرست و پنجاه پیل

ز خرگاه و از خیمه رنگ رنگ

ز شمشیر و از ترکش پر خدنگ

ز دیبا و از آلت گونه گون

همه گرد کردند یک مه فزون

چنان توده ای گشت بر چرخ و ماه

که دیدی ازو دیده یکماهه راه

ز پیرامنش زرد و سرخ و بنفش

زده گونه گون پرنیانی درفش

تو گفتی که کوهیست پر لاله زار

شکفته درخت اندرو صد هزار

سپهدار از او بهر شه برگزید

دگر بر گرفت آنچه او را سزید

ببخشید بهر دگر بر سپاه

سوی جنگ فغفور برداشت راه