سپهبد چو از طنجه برگاشت باز
بگشت اندر آن مرز شیب و فراز
همی خواست تا یکسر آن بوم و بر
ببیند که کم دید بار دگر
چو یک هفته شد دید کوهی چو نیل
بدو رودی از آب پهنا دو میل
درختان رده کرده بر گرد رود
تنه لعلگون شاخهاشان کبود
بدان شاخ ها برگ ها سبز و تر
نه آهن نه آتش بر او کارگر
وزو هر که کندی به دندان برش
نبردی دگر درد دندان سرش
ز بهر شگفتی بزرگان و خرد
به نی ز آن فراوان بریدند و برد
از آن پس بر سبزدشتی رسید
همه کوکنار و گل و سبزه دید
چنان بد بزرگی هر کوکنار
که پر گشتی از کوشهٔ او کنار
دگر دید مرغی به تن خوب رنگ
بزرگیش هم برنهاد کلنگ
یکی مرغ کوچکتر از فاخته
همیشه پسش تاختن ساخته
همه ساله بر طمع پیخال اوی
بدی مانده در سایه بال اوی
هر آن گه که پیخال بنداختی
وی اندر هوا آن خورش ساختی
سپهدار از اندیشه شد خیره سر
همی گفت کاین بخش یزدان نگر
بدین آن دهد کآید آن را برون
درین بخش او راه داند که چون
یکی گفت مرغی چو رنگی تذرو
همانجاست در بیشه بید و غرو
نداند ز بن برچدن دانه چیز
که کورست و کور آید از خایه نیز
همه روز نالان و جوشان بود
به یک جای تا شب خروشان بود
دگر مرغکی کوچک آید فراز
دهدش آب و چینه به روز دراز
چو از بس چنه پرشود ژاغرش
گرد زورمندی تن لاغرش
خروشنده از جای بجهد دژم
مرین کوچکک را بدرد ز هم
برین بوم و بر هر کس از راستان
زند بی وفا را از او داستان
دهی دید جای دگر چون بهشت
ز پیرامنش باغ و بسیار کشت
برآورد بت خانه ای زو به ماه
درش جزع رنگین سپید و سیاه
زمینش به یکپاره از لاژورد
همه بوم و دیوار مینای زرد
درو شیری از سیم و تختی به زیر
بتی کرده از زر بر پشت شیر
به دست آینه چون درفشنده مهر
بدآن آینه درهمی دید چهر
هرآن دردمندی که بودی تباه
چو کردی بدآن آینه در نگاه
چو چهرش ندیدی شدی زین سرای
ورایدون که دیدی شدی باز جای
شب تیره بی آتش تابناک
بدی روشن آن خانه چون روز پاک
بت آرای خیلی در آن انجمن
که بودندی از پیش آن بت شمن
جدا هر یکی هدیه ای کرده ساز
ببردند پیش سپهبد فراز
بپرسید از ایشان جهان پهلوان
کزینسان دهی وآب هر سو دوان
سرا و دز و کشتش ایدون بسی
چرا جز شما نیست ایدر کسی
دژم هر کسی گفت کز راه راست
یکی بیشه نزدیک این مرز ماست
ددی در وی از پیل مهتر به تن
چو تند اژدها زهر پاش از دهن
تن او یکی هشت پای و دو سر
سرش از دو سو پای زیر و زبر
چو شد پای زیرینش از کار و ساز
بگردد برآن پای کش از فراز
همش چنگ شیرست و هم زور پیل
بدرد به آواز کوه از دو میل
شگفتیست جویان خون آمده
ز دریای خاور برون آمده
به چنگ از که و بیشه شیر آورد
به دم کرکس از ابر زیر آورد
کمینی نهد هر زمان از نهان
برد هر که یابد ز ما ناگهان
به راهش بویم از نهان دیده دار
گریزیم چون او شود آشکار
تهی شد ده از مردم و چارپای
نماندست جز ما کس ایدر به جای
همی شد نشاییم زن بوم و رست
که این جای بد زادن ما نخست
برین بام بتخانه دلفروز
نشسته بود دیده بانی به روز
که تا چونش بیند زند نعره زود
ز هامون گریزیم در ده چو دود
سپهدار پذرفت کامروز من
رهایی دهمتان از این اهرمن
سپه برد تا نزد بیشه رسید
بر بیشه صف سپه برکشید
چنان تنگ درهم یکی بیشه بود
که رفتن درو کار اندیشه بود
درختانش سر در کشیده به سر
چو خط دبیران یک اندر دگر
همه شاخ ها تا به چرخ کبود
به هم برشده تنگ چون تار و پود
تو گفتی سپاهیست در جنگ سخت
وزو هست گردی دگر هر درخت
کشان شاخ ها نیزه و گرز بار
سپر برگ ها و سنان نوک خار
ز بس برگ ریزش گه باد تیز
گرفتی جهان هر زمان رستخیز
نتابیدی اندر وی از چرخ هور
ز تنگی بسودی درو پوست مور
نی اش گفتی از برگ و خار از گره
مگر تیغ این دارد و آن زره
به پهلوی بیشه یکی آبکند
برش خفته دد همچو کوهی بلند
بپوشید خفتان کین پهلوان
برافکند بر پیل برگستوان
به صندوق در رفت با ساز جنگ
همی راند تا نزد او رفت تنگ
سوی روشن پاک برداشت دست
از او خواست زور و به زانو نشست
زه آورد بر چرخ پیکار بر
ز دستش گره زد به سوفار بر
یکی فیلکی سود سندان گذار
بزد دوخت بر هم ز فرش استوار
دد آن گه سر از جای بر کرد تیز
به پیل اندر آمد به خشم و ستیز
به چنگال بفکند خرطوم اوی
به دندان بکندش سر از تن چو گوی
زدش نیزه بر سینه گرد دلیر
ز صندوق با گرز کین جست زیر
چنان کوفت بر سرش کز زخم سخت
در آن بیشه بی برگ و بر شد درخت
همی چند زد بر سرش گرز جنگ
تن پیل خست او به دندان و چنگ
چنین تا همه ریخت مغز سرش
به زهر و به خون غرقه گشته برش
بمالید رخ پهلوان بر زمین
گرفت آفرین بر جهان آفرین
که کردش بر آن زشت پتیاره چیر
که هم اژدها بود و هم پیل و شیر
همان گه بیاکند چرمش به کاه
برافکند بر پیل و برداشت راه
به سوی بیابانی آمد شگفت
شتابان بیابان به پی برگرفت
به نزدیکی بادیه روز چند
چو شد دید در ره حصاری بلند
هم سنگ دیوار برج و حصار
ز گردش روان ریگ و جای استوار
بر او نردبانی هم از خاره سنگ
یکی راهش از پیش دشوار و تنگ
از آهن دری بر سر نردبان
بر او مردی از چوب چون دیده بان
بر آیین تیرافکنانش نشست
کمانی و تیری گرفته به دست
بر آن پایه نردبان هر که پای
نهادی سبک مرد چوبین ز جای
به تیرش فکندی هم اندر زمان
شدی تیر او باز سوی کمان
به درع و سپر چند کس رفت تفت
همین بود و شد کشته هر کس که رفت
جهان پهلوان خواست درع نبرد
خدنگی بینداخت بر چشم مرد
چنان زد که یک نیزه بفراختش
ز بالا به ریگ اندر انداختش
هم اندر پی آهنگ افراز کرد
ز بر قفل بشکست و در باز کرد
یکی شیر دید از پس در بپای
ز روی و ز مس کرده جنبان ز جای
به کردار کوره پر آتش دهان
دمادم درخش از دهانش جهان
سپهبد ز فرازنگان باز جست
طلسمش که چون بود شاید درست
یکی گفت هست آتش تیز تفت
درین سنگ کش زیر چاهست و نفت
ز چشمه همی زاید آن نفت زیر
وز او گیرد آتش همی کام شیر
همان جنبش مرد و تیر و کمان
ازین آتش و نفت بد بی گمان
چنان ساخت فرزانه پیش بین
که تا گیتیست این بود هم چنین
به چاره شدند اندر آن جای تنگ
همه بوم و دیوار بد خاره سنگ
ز مرمر برافراز بام و حصار
یکی قبه جزعین ستونش چهار
دراو تختی از زر و مردی دراز
برآن تخت بد مرده از دیرباز
گرفته همه تنش در قیر و مشک
گهر برش و از زیر کافور خشک
به طمع آنکه رفتی برش ز آزمون
زدی بانگ و بی هش فتادی نگون
چنان کرد فرزانه ز آن مرد یاد
کز اخنوخ پیغمبرش بد نژاد
کجا نام اخنوخ دانی همی
دگر نامش ادریس خوانی همی
دژم پهلوان با دلی پرشگفت
تهی رفت از آن جا و ره برگرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: سپهبد از طنجه به سرزمین خود بازمیگردد و در پی مشاهده زیباییهای جدیدی از سرزمینش میباشد. او یک هفته در سفر است و در این مدت کوهی را میبیند که رودخانهای عمیق و درختانی با شاخ و برگهای زیبا اطرافش را احاطه کردهاند. درختان آنجا بسیار شگفتانگیز و سرسبز هستند و موجوداتی نظیر پرندگان با رنگهای مختلف در آنجا دیده میشوند.
سپهبد در طول سفرش با آب و سبزههای فراوان و باغهایی زیبا مواجه میشود که زندگی را به یادش میآورد. اما همچنین به ددی (غول وحشتناک) نزدیک میشود که همسایگان را تهدید میکند. او تصمیم میگیرد تا این ددی را شکست دهد و به کمک سپاهش به جنگ با آن میرود.
در جنگ، سپهبد با استفاده از هوش و شجاعت خود ددی را نابود میکند و پس از آن به سوی دیوارها و قلعهها میرود. او با چالاکی و تدبیر درها را میشکاهد و با موجوداتی اعجابانگیز و دلربا مواجه میشود. در نهایت، بعد از مبارزات و چالشهای بسیار، به یاد پیامبری به نام اخنوخ میافتد و از آن مکان دور میشود. سفر او پر از شگفتیها و ماجراهای بزرگ بوده و نمایانگر گنجینههای طبیعی و چالشهای زندگی است.
هوش مصنوعی: سپهبد پس از اینکه از طنجه برگشت، دوباره به آن سرزمین با دشتها و تپههایش برگشت.
هوش مصنوعی: او میخواست به طور کامل آن دیار و سرزمین را ببیند، چون احساس کرد که در مرتبه قبل کم و کاستی در دیدنش بوده است.
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته، کوهی مانند نیل را دید که از آن یک رود وسیع به دو میل فاصله جریان دارد.
هوش مصنوعی: درختانی که در اطراف رود قرار دارند، تنهای با رنگ سرخ و شاخ و برگهایی به رنگ آبی دارند.
هوش مصنوعی: بدان که شاخ و برگ ها همیشه سرسبز و تازه هستند و هیچ چیز مثل آهن یا آتش بر آنها تأثیری ندارد.
هوش مصنوعی: هرکس که به دندانپزشکی نرود و از درد دندانهایش غفلت کند، دیگر نمیتواند به راحتی از درد خود رهایی یابد.
هوش مصنوعی: به خاطر شگفتی بزرگان و خردمندان، به نی به طور فراوان بریدند و برداشتند.
هوش مصنوعی: پس از آن، بر تپهای سرسبز ایستادم و همه جا را پر از کوکنار و گل و گیاه دیدم.
هوش مصنوعی: چنان بزرگ و بدی در این کنار وجود دارد که هر جا که بروی، باز هم متوجهاش میشوی.
هوش مصنوعی: یک پرنده زیبا و بزرگ را دید که با شکوه و زیبایی خاصی در حال پرواز بود.
هوش مصنوعی: مرغی کوچکتر از فاخته همیشه در حال فرار است و هیچگاه از ذهنش نمیرود.
هوش مصنوعی: هر سال، به امید و آرزوی دیدن او، در سایهی موجودیتش باقی ماندهام.
هوش مصنوعی: هر بار که طلا را در کوره ذوب کردی، مانند این است که خورشیدی در آسمان میسازید.
هوش مصنوعی: فرمانده در فکر فرو رفته و با خود میگوید که این قسمت از کار را به خداوند بسپار.
هوش مصنوعی: او به کسی که در این مکان راه بیرون آمدن را نمیداند، نشان میدهد که چگونه باید اقدام کند.
هوش مصنوعی: یکی گفت که اگر مرغی را ببینی که رنگش خاصی است، همانجا در جنگل بید و غرو خواهد بود.
هوش مصنوعی: کسی که کور است، نمیداند برای رسیدن به نتیجه خوب، باید دانه را از ریشهاش جدا کند و او حتی از چیزهای ساده هم نمیتواند به درستی استفاده کند.
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر یک چیزی ناراحت و بیقرار بود، اما در نهایت تا شب با شور و هیجان سرشار بود.
هوش مصنوعی: پرندهای کوچک به بالای درخت میآید و در طول روز به او آب و غذا میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی که از چنان نالهها و فریادهای بلند و پرطنین پر شود، دیوانهوار و با شدت به سراغ قدرتهای درون او میرود، حتی اگر جسمش ضعیف و لاغر باشد.
هوش مصنوعی: خروشنده از جایش بلند میشود و این دژم کوچک را از هم میشکند.
هوش مصنوعی: در این سرزمین و بر هر کسی که از راستان (راستگویان) است، داستان بیوفاها را نقل کن.
هوش مصنوعی: در جایی دیگر، دشت و باغی را دیدم که همچون بهشت مینمود و اطرافش پر از درختان و کشاورزی بود.
هوش مصنوعی: تندیس محبوبی در معبدی ساخته شده است که درگاه آن با رنگهای زیبا و برجستهای از سفید و سیاه مزین شده است.
هوش مصنوعی: زمینش به رنگ لاژوردی است و همهی دیوارها و سرزمینش با رنگ زرد میدرخشد.
هوش مصنوعی: در اینجا تصویری از یک شیر ساخته شده از سیم و نشسته بر زیر یک تخت وجود دارد که بر پشت شیر، مجسمهای از طلا قرار دارد. این توصیف نمادین میتواند نشاندهنده قدرت و ثروت باشد.
هوش مصنوعی: در آینهای که مانند پرچم در دست گرفته شده، صورتی را که به آن نگاه میکند، مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به نوعی دچار درد و رنج شده و زندگیاش خراب گشته، وقتی به آن آینه نگاه کند، میتواند حقیقت و واقعیت خود را ببیند.
هوش مصنوعی: وقتی چهرهاش را ندیدەای، از این دنیا و زندگی دلسرد میشوی، اما وقتی او را ببینی، دوباره به زندگی و جایگاه خود بازمیگردی.
هوش مصنوعی: در شب تاریک و بدون نور، روشنایی آن خانه به اندازهای است که مانند روز صاف و بیغبار به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در مجلسی که پر از زیبایی و جذبه بود، همه دلها به سوی آن بت جلب میشد و او را تماشا میکردند.
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها هدایایی به همراه دارند تا پیش فرمانده بزرگ ببرند.
هوش مصنوعی: از آنان پرسیدند که پهلوان بزرگ، چرا با این انسانها و آبهایی که هر کجا میروند، زندگی میکنید؟
هوش مصنوعی: به این معنی است که در این مکان و منطقه، به جز شما هیچ فرد دیگری وجود ندارد که به این اندازه اهمیت داشته باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بگوید که از راه درست دور شویم، باید بداند که در نزدیکی مرز ما، جنگل یا جایی خطرناک وجود دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره میشود که با قدرت و شدت به مانند یک اژدهای تند و زهرپاش عمل میکند. او از قدرتی بااهمیت برخوردار است و به مانند فیل، به معنای بزرگی و تسلط، در وضعیت قرار دارد. احساس ترس و خطر در وجود او احساس میشود و نیرویی که از او برمیخیزد، توانمند و متمایز از دیگران است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موجودی شبیه به هشت پا میپردازد که دارای دو سر است. این موجود نه تنها از لحاظ ظاهری متنوع و پیچیده است، بلکه زندگیاش هم بهنوعی در تعادل میان دو سر و پایش جریان دارد. به عبارت دیگر، او مخلوقی است که در عین داشتن ویژگیهای خاص، با ساختار و کارکردی خاص زندگی میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که پای زیرینش از کار بیفتد و دیگر نتواند حمایت کند، باید به آن پای بالایی تکیه کند تا از جایی دیگر توازن برقرار شود.
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا مانند صدای چنگ و قدرت شیر و فیل است که از آواز کوه به دو سمت میرود. یعنی هر چیزی در زندگی ما با قدرت و زیبایی خود، به سوی مقاصد مختلف حرکت میکند.
هوش مصنوعی: عجیب است که عدهای از جویای حق و حقیقت، مانند جریان خون، از دریای خاور به بیرون آمدهاند.
هوش مصنوعی: بنگر چگونه شیر در دستان قویتری به دام افتاد و از آسمان، کرکسی دمی از ابر را پایین آورد.
هوش مصنوعی: هر لحظه نیرنگی از زیر cloak میزند؛ هر کس به طور ناگهانی از ما خبری به دست آورد، در خطر خواهد بود.
هوش مصنوعی: ما در پنهان از راه او گام برمیداریم و از او دور میشویم تا زمانی که او نمایان شود.
هوش مصنوعی: ده از سکنه خالی شده و هیچ حیوانی باقی نمانده است، به جز ما هیچ کسی در اینجا نیست.
هوش مصنوعی: ما در این سرزمین به دنیا آمدهایم و زندگیمان از اینجا آغاز شده است، بنابراین ما به این جایی که از آن آمدهایم، وابستهایم.
هوش مصنوعی: در بالای بام معبد، نگاهی دلپذیر و زیبا به تماشا نشسته بود و مراقبت میکرد.
هوش مصنوعی: وقتی او را ببیند، به سرعت فریاد میزند و از بیابان به سوی روستا مانند دود فرار میکند.
هوش مصنوعی: سرانجام، فرمانده به من اجازه داد تا امروز شما را از این دیو آزاد کنم.
هوش مصنوعی: سربازان به سوی جنگل حرکت کردند و وقتی به آنجا رسیدند، صفی منظم از سربازان تشکیل دادند.
هوش مصنوعی: به قدری درختان در آن جنگل نزدیک به هم بودند که عبور از آنجا نیاز به فکر و برنامهریزی داشت.
هوش مصنوعی: درختانش به شکلی خم شدهاند که مانند خطی صاف و مرتب به سمت بالا رفتهاند و در کنار هم قرار دارند.
هوش مصنوعی: تمامی شاخهها تا به آسمان آبی به هم پیوستهاند، مانند تار و پود که به هم تنیده شدهاند.
هوش مصنوعی: تو گفتی در زمان جنگ، سپاهی وجود دارد و از آن سپاه، درختی دیگر به وجود میآید.
هوش مصنوعی: درختان مثل نیزه و گرزی دراز به نظر میرسند و شاخ و برگهای آنها مانند سپر و نوک خارهای تیز، در جستجوی نیرویی برای دفاع به هم پیوستهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت وزش باد و از بین رفتن برگها، زمین هر لحظه جنب وجوشی دارد و در حال تغییر است.
هوش مصنوعی: به خاطر تنگی و فشار زندگی، از نور آفتاب به درون پناه بردی و همچون پوست موری در آنجا، احساس آرامش نکردی.
هوش مصنوعی: تو میگویی نی از برگ و خار ساخته شده است، اما آیا این حقیقت را در نظر نمیگیری که تیغ و زره هم در وجودش نهفته است؟
هوش مصنوعی: در کنار جنگل، جویابی وجود دارد که حیوانات در آن استراحت میکنند، مانند کوهی بلند و محکم.
هوش مصنوعی: پوشش خود را بر تن کنید، زیرا این قهرمان بر اسب بلندی به میدان آمد و همه را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: به صندوق رفت و با ساز جنگی به شدت میکوبید تا وقتی که نزد او رسید، فاصلهاش کم شد.
هوش مصنوعی: به سمت نور و پاکی، دست از او برداشت و پس از درخواست قدرت، بر زانو افتاد.
هوش مصنوعی: دست او به دلیل نبردی که بر فراز آسمانها داشت، به زنجیری گره خورده است.
هوش مصنوعی: یک فرد باهوش و بادقت بر روی کارش تمرکز کرده، به گونهای که تمام اجزای کارش منظم و محکم به هم پیوسته است.
هوش مصنوعی: آن زمان که جانور وحشی با سرعت از جا برخواست، به خشم و جدال به داخل میدان آمد.
هوش مصنوعی: پوز خرطوم او به چنگال گرفته میشود و مانند یک توپ، سرش از بدنش جدا میشود.
هوش مصنوعی: نفرین بر این دلیر که نیزهای به سینهاش زدند و از صندوق انتقام، زیر گرز کینه به خاک افتاد.
هوش مصنوعی: چنان ضربهای به سرش زد که از زخم عمیقش در آن جنگل بیبرگ و بر، درختی بوجود آمد.
هوش مصنوعی: چندین بار بر سر او ضربهای سنگین از گرزی جنگی خورد، اما او با دندان و چنگال خود مقاومت کرد و تسلیم نشد.
هوش مصنوعی: او تا آنجا پیش رفت که مغزش به زهر و خون آغشته شد.
هوش مصنوعی: چهره قهرمان را بر زمین کشاندند و بر زیبایی و عظمت جهان ستایش کردند.
هوش مصنوعی: به کسی که بر آن زشت و بدجنس چیره شد، که هم مانند اژدها خطرناک بود و هم به اندازهی پیل و شیر formidable.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، چرمش را به کاه میزند و بر روی فیل میافکند و سپس راه میگیرد.
هوش مصنوعی: به سمت بیابانی عجیب و شگفتیانگیز رفت، به طوری که بیابان او را به سوی خود کشید.
هوش مصنوعی: در یکی از روزها، وقتی به نزدیک بیابان رسید، ناگهان دیوار بلند و بلندی را در مسیرش مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سنگی که دیوارها و حصارها را میسازد، بهسختی و استحکام خود میبالد. در مقابل، ریگها که بهراحتی در حرکت هستند، نشاندهنده ناپایداری و تغییرپذیری زندگیاند. بنابراین، از این مقایسه میتوان دریافت که برخی چیزها در زندگی پایدار و محکم هستند، در حالی که برخی دیگر بهراحتی دستخوش تغییر میشوند.
هوش مصنوعی: بر او نردبانی از سنگهای خارا گذاشتهاند که یکی از راههایش پیش، سخت و تنگ است.
هوش مصنوعی: آهنی که مانند یک در روی نردبان قرار گرفته، بر روی آن مردی از چوب همچون نگهبان قرار دارد.
هوش مصنوعی: با توجه به عرفانی که در این شعر وجود دارد، تصویر فردی را ترسیم میکند که در چگونگی شلیک یک تیر و کمان مهارت دارد و با دقت و آمادگی در حال نشستن و تمرکز بر هدف خود است. او به نوعی در یک وضعیت جدی و آماده برای عمل به سر میبرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بر نردبان موفقیت قدم بگذارد، به آسانی و بدون زحمت از موانع عبور میکند و پیشرفت میکند.
هوش مصنوعی: تو به تیر او در زمانی آسیب زدی، ولی او تیرش را دوباره به کمان برمیگرداند.
هوش مصنوعی: تعداد زیادی به میدان جنگ رفتند و در نتیجه کشتته شدند. همین واقعیت باعث شد که آنها نتوانند جان خود را نجات دهند.
هوش مصنوعی: جهان پهلوان تصمیم داشت در میدان جنگ به نبرد بپردازد و برای این کار تیری به سمت چشم رقیب پرتاب کرد.
هوش مصنوعی: او به شدت ضربهای وارد کرد که او را مانند نیزهای به پایین پرتاب کرد و به سرزمین ریگ افکند.
هوش مصنوعی: در پی نوا و لحن موزون، بر قفل زده و آن را شکسته و در را باز کرد.
هوش مصنوعی: شخصی از پشت در شیر بزرگی را دید که به خاطر هراس و ترس از جایش تکان نمیخورد و فقط سرش را به سمت او چرخانده بود.
هوش مصنوعی: به مانند یک کوره آتشین، هر لحظه از دهان او نور و درخشندگی منتشر میشود و جهان را روشن میسازد.
هوش مصنوعی: سردار از بالای تپهها طلسمش را جستجو کرد تا ببیند که آیا درست است یا نه.
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که در این سنگ زیر چاه، آتش شدیدی وجود دارد که در حال سوزاندن است و نفت هم در آنجا هست.
هوش مصنوعی: از چشمه، آن نفتی که به زیر میرود، همواره آتش را به خود جذب میکند و شیرین کام به دست میآورد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن حرکت و تلاش انسان، مثل تیر و کمان، نتیجهای است که از این آتش و مواد سوختی به وجود آمده و به خوبی میتوان پیشبینی کرد که این وضعیت، عواقبی متفاوت خواهد داشت.
هوش مصنوعی: فرزانهٔ دوراندیش به گونهای تنظیم و طراحی کرد که تا زمانی که جهان پابرجاست، این وضعیت همواره ادامه داشته باشد.
هوش مصنوعی: در آن مکان تنگ، همه به فکر چاره افتادند و بوم و دیوار سنگی به شکل خاری بد درآمد.
هوش مصنوعی: از سنگ مرمر، بر روی بام و دیوار، قبهای بساز که چهار ستون دارد.
هوش مصنوعی: بر روی تختی از طلا، مردی قد بلند خوابیده است که مدتهاست از دنیا رفته.
هوش مصنوعی: بدنش کاملاً در قیر و مشک فرو رفته و از زیر کافور خشک، گوهرش را در خود پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که شخصی به امید اینکه کسی به او توجه کند، تلاش کرده و فریاد زده، اما در نهایت بدون احتیاط و آمادگی سقوط کرده و به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: فرزانه به قدری از آن مرد یاد کرد که به یاد پیغمبرش، اخنوخ، افتاد که نژاد خوبی نداشت.
هوش مصنوعی: کجا میدانی که نام اخنوخ چیست، و چرا او را ادریس مینامی؟
هوش مصنوعی: پهلوانی ناراحت و با دلی پر از ناامیدی از آنجا رفت و مسیر دیگری را انتخاب کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.