نریمان از آن پس چو یک مه نشست
هر آنچ آمدش گنج خاقان به دست
به سالار شهر کجا برشمرد
بنه نیز هرچ آن نشایست برد
بدو گفت چون عمم آید فراز
همیدون بدو پاک بسپار باز
وز آنجا دو هفته بیابان و دشت
سپرد و ز مرز کجا بر گذشت
به شهر فغنشور شد با سپاه
بزد خیمه گردش هم از گرد راه
فرستوه شاه فغنشور بود
کز اختر به شاهیش منشور بود
بفرمود پیکار و بر باره شد
همه شهر با او به نظاره شد
نریمان همان روز در مرغزار
همی گشت بر گرد لشکر سوار
چو پیل دونده یکی گاو میش
همی تاخت خیلی در افکنده پیش
چپ و راست حمله برآراسته
همه باره زو خنده برخاسته
نریمان چو دیدش پس از اسپ جست
سروهاش بگرفت هر دو به دست
به یک زور گردنش برتافت تفت
سرش را بکند و بیفکند و رفت
شد از بیم بر چشم شه تیره هور
به دل گفت با این که شورد به زور
بشد جان جرماس و جنگی قلا
چرا من شوم خیره پیش بلا
چو تازه گل روز پژمرده شد
چراغ سپهر از پس پرده شد
بسازید صد تخت زیبا ز گنج
ز دینار چین بدره پنجاه و پنج
ستاره سرا پردهٔ زرّبفت
به برگستوان و زره پیل هفت
چهل خیمه ساده ز چرم پلنگ
ستاره ده از دیبهٔ رنگ رنگ
هزار اشتر از بختی و جنگلی
دو صد اسپ تاتاری و جزغلی
صد از ریدگ ترک و دلبر کنیز
سلیح و طرایف ز هر گونه چیز
چو خورشید بر شیر بنهادگاه
میان پیشش اندر بخم کرد ماه
همه برد پیش نریمان گرد
به مهر آفرین کرد و بر وی شمرد
بدو گفت ما پیش تو بنده ایم
که و مه دل از مهرت آکنده ایم
به شهر اندرون هر چه خواهد سپاه
به داد و ستد برگشادست راه
از آغاز کن کار فغفور راست
پس آنگه ز ما هر چه خواهی تراست
سپهبد پسندید و بگشاد چهر
بپیوست با او به یک جای مهر
به بزم و به نخچیر و چوگان و گوی
زمانی نبودی جدا هیچ ازوی
چنین گفت یک شب فرستوه شاه
که دارم یکی خوب نخچیر گاه
که و دشتش آهو گله به گله
همان یال پرورده گور یله
گوزنان و غرمان شده تیز دن
به شورش درون شیر با کرگدن
چو فردا شود چاک روز آشکار
سزد گر بدان جای جویی شکار
می و بزم و نخچیر در هم زنیم
دمادم نبید دمادم زنیم
به هر باده ز آغاز شب تا به بن
از آن دشت نخچیرشان بُد سخن
ببودند مست و بخفتند شاد
به آرامگه جمله تا بامداد
چو از دیدهٔ روز پالود خواب
درنگ شب قیرگون شد شتاب
پگه دشت نخچیر برداشتند
ز گردون مه گرد بگذاشتند
خزان بد گه برگ ریزان رزان
جهان سبز بیرم به زردی رزان
ز در و گهر تاک رشته نمای
زمین زر گداز و هوا سیم سای
سر که سپید و رخ دشت زرد
خم باده لعل آبدان لاژورد
رسیده به جای سمن بادرنگ
سترده ز چهر سمن باد رنگ
کلنگان ز پر ساخته دستبند
خروشان زده صف در ابر بلند
شکاری برآمد ز بالا و زیر
صف غرم و آهو بد و گرگ و شیر
ز شاخ گوزنان رمه در رمه
زمین بیشه ای گشته عاجین همه
ز باران هوا همچو ابر بهار
ز خون تذروان زمین لاله زار
دمان یوز بازان بر آهو بره
نگون ساخته چرخ بر کو دره
به ناورد هر جای خرگوش و سگ
ستوران به خوی غرقه مانده ز تگ
گرفته سوی کبک شاهین شتاب
ز خون کرده چنگل عقیقین عقاب
فتاده غو طبل طغری در ابر
گریزان ز گرد سواران هژبر
ز که دیده بان نعره برداشته
کمین آوران گوش بفراشته
چو گردی شده یوز کش در نبرد
بود ترگ زرین و خفتانش زرد
همه زرد خفتانش در رزمگاه
ز خون گشته پر نقطهای سیاه
نهاده بر آهو سیه گوش چشم
جهان چون درخش از کمینگه به خشم
سر گوش قیرین چو نوک قلم
نشان پی اش بر زمین چون درم
سپهدار در حمله بر شیر و کرگ
به پیکان همی ریخت الماس مرگ
گه افکند نخچیر بر دشت و راغ
گهی زد به غالوک در میغ ماغ
سر گور بود از کمندش به دام
دل شیر شمشیر او را نیام
بیفکند شش گرگ و جنگی دو شیر
دل تشنه هامون ز خون کرد سیر
نشستند از آن پس میان فرزد
همی بر گرفتند کار از میزد
به زیر آب و زافراز بارنده برگ
میانشان سر شیر و دندان کرگ
به کف جام و در گوش بانگ رباب
بر آتش سرین گوزنان کباب
همان جا که مرز فرستوه بود
دزی جای دزدان نستوه بود
دزی سرش بر اوج رخشنده مهر
ره پر خمش نردبان سپهر
ز بالاش گفتی که در ژرف چاه
فلک چشمه و چشم ماهیست ماه
به سالی شدی مرغ از او بر فراز
به ماهی رسیدی از او زیر باز
نریمان بپرسید کاین دز کراست
فرستوه گفت ای رذ راه راست
یکی دزد رهدار با مرد شست
درین دز بر این کوه دارد نشست
ز گاوان و از گوسفندان همه
ز شهرم ربودست چندین رمه
زمان تا زمان کاروان ها برد
پیی جز به تاراج و خون نسپرد
بر این کوه ره نیست از پیش و پس
همین یک تنه راه تنگست و بس
همه ساله خیلی برین کوهسار
نشینند و ندهند کس را گذار
سپهدار گفتا رهانمت ازین
کنم راست این کوه و دز با زمین
کمین را دو صد گرد سرکش بخواند
به بیغولها در نهان در نشاند
ز هر گوشه ای گفت دارید گوش
چو من زین سر که بر آرم خروش
شما سر همه سوی بالا نهید
مترسید از راست وز چپ دهید
همان گه بپوشید خفتان کین
ز بالا قبا کرده زربفت چین
به دستار شاره بپوشید ترگ
نهان زیر در گرز بارنده مرگ
بیآمد چو شد تنگ با تیغ کوه
زدند از برش بانگ تند آن گروه
کزاین سان براین که چه پویی دلیر
مگر هستی از سرت یک باره سیر
برین رای تو چیز دزدیدنیست
و یا رای این کوه و دز دیدنست
چنین گفت کز دشت نخچیر گاه
به سالارتان نامه دارم ز شاه
از آن شاره سربند و چینی قبای
نهانش نیاورد کس را بجای
چو آمد بر تیغ کهسار و برز
بزد نعره ای تند و بفراخت گرز
سپه یکسر آواش بشناختند
خروشان سوی تیغ که تاختند
ز دز نیز دزدان همه پیش باز
دویدند و پیوست رزمی دراز
ز تف تبر و آتش تیغ و تاب
برون تاخت از خاره آهن چو آب
چنان هر کمر جوی خون در گرفت
که که چادر لعل در سر گرفت
بر آن راه داران چو شد کار تنگ
برفتند در دز گریزان ز جنگ
سپه صف زد از گرد دز چار سو
دل مهر و مه رزم کرد آرزو
ز پیکان کین آتش انگیختند
به هر جای لاتو در آویختند
هوا گشت زنبور خانه ز تیر
شد از سنگ باران رخ خور چو قیر
همی جنگ عراده از هر کران
ببارید بر مغز سنگ گران
همان ابر که بار پیکار ساز
که بارانش از زیر بد بر فراز
درختیست گفتی روان قلعه کن
ازآهن ورا برگ و شاخ از رسن
براو آشیان کرده مرغان جنگ
چه مرغان کشان مرگ منقار و چنگ
هرآن مرغ کز وی به پرواز شد
ز زخمش سر کوه پر ماز شد
بن باره سر تا سر آهون زدند
نگون باره بر روی هامون زدند
به رخنه سپه سر نهادند زود
ز دزدان بکشتند هر کس که بود
به سالار دزدان چو بشتافتند
به کنجیش در خانه ای یافتند
تنی ده ز یارانش با او به هم
به دشنه دریدند دل در شکم
نریمان یل هر چه چیزی شگفت
در آن دز بد از خواسته بر گرفت
دز آن گه فرستوه را داد باز
کشیدند زی شهر با کام و ناز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: نریمان پس از نشستن به عنوان فرمانده، همه گنجهای خاقان را به دست آورد و به شهر فغنشور رفت. او به جنگ دعوت کرد و در میدان جنگ با شجاعت و قدرت به نبرد پرداخت. نریمان به این زودی سر یک گاو میش را از تن جدا کرد و ترس و وحشت در دل دشمنان انداخت.
پس از پیروزی، نریمان با سپاه خود در میان شادی و بزم به شکار رفتند و شب را در خوشی گذراندند. صبح روز بعد، به سمت دشت نخچیر رفتند و با شکارهای فراوان مواجه شدند. در این میان، نریمان با دزدی که در آن منطقه بود، روبرو شد و تصمیم گرفت او را از پا درآورد.
او به فرماندهان خود دستور داد که همه دزدان را بگیرند و پس از نبردی سخت، تمام دزدان و سرکرده آنها را کشته و بازماندهها را به شهر بازگرداند. این پیروزی نریمان باعث تقویت جایگاه او در شهر شد و بزرگداشت و ستایش او را به همراه داشت.
هوش مصنوعی: نریمان پس از آن، مانند ماهی درخشان نشست و هر چیزی که به او رسید، گنجینهای از خاقان بود.
هوش مصنوعی: به رهبر شهر چه سودی دارد که هر چیزی را که شایسته است، با خود ببرد و برشمرد؟
هوش مصنوعی: به او گفت وقتی که عم تو بر فراز آید، همه چیز را با آرامش و اعتماد به او بسپار.
هوش مصنوعی: از آنجا دو هفته در بیابان و دشت سفر کرد و از مرز کجا عبور کرد.
هوش مصنوعی: در شهر فغنشور با سپاهش رسید و چادرهای خود را نیز در کنار جاده برپا کرد.
هوش مصنوعی: پیامآور شاه، فرستادهای از سمت شهریار بود که از آسمان و ستارهها درباره مقام و قدرت او سخن میگفت.
هوش مصنوعی: فرمان جنگ داده شد و همه شهر برای تماشا آماده شدند.
هوش مصنوعی: نریمان در همان روز در دشتی به گشت و گذار مشغول بود و دور تا دور لشکر سوار را مینگریست.
هوش مصنوعی: یک فیل در حال دویدن مانند یک گاو در حال دویدن است و خیلی از چیزها را به جلو پرتاب میکند.
هوش مصنوعی: همه جا به او حمله میکنند و او همیشه با لبخند و گشادهروئی به این وضعیت پاسخ میدهد.
هوش مصنوعی: نریمان وقتی او را دید، پس از اینکه از اسبش پایین آمد، دو دستش را به سمت سروهایی که در جلوش بود دراز کرد و آنها را گرفت.
هوش مصنوعی: به یک ضرب، گردن شخصی را گرفت و سرش را از بدنش جدا کرد و بعد هم رفت.
هوش مصنوعی: از ترس، چشمان شاه در حالت تیرهای فرو رفت و در دل گفت: با وجود این که شجاع است، اما به زور و فشار هم نیازی نیست.
هوش مصنوعی: جنگ و درد و رنج به اوج رسیده و جانم در عذاب است؛ پس چرا باید خود را بیخبر در معرض خطر قرار دهم؟
هوش مصنوعی: وقتی که گل تازهای به پایان عمر خود میرسد و پژمرده میشود، نور آسمان نیز از پس پرده کمرنگ میشود.
هوش مصنوعی: تعداد زیادی تخت زیبا بسازید از داراییهایی که دارید؛ این داراییها شامل پولهایی است که از چین به دست آمده و ارزش آنها پنجاه و پنج دینار است.
هوش مصنوعی: ستارههایی در آسمان مانند پردهای از طلا حضور دارند و سرزمین بر روی دوش ابرها و شانههای یک فیل بزرگ قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: چهل چادر ساده از پوست پلنگ، و ده ستاره با رنگهای مختلف از پارچه نرم.
هوش مصنوعی: هزار شتر از نیکبختی و از جنگلی، دویست اسب تاتاری و سیاه.
هوش مصنوعی: یک صدای دلنواز از سوختن دل و عشق به معشوق، همچون خدمتکاران زیبا و هنرهای مختلفی که از هر چیزی به نمایش درآمدهاند، به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید بر جایگاه شیر قرار گرفت، ماه در برابرش به حالت خمیده ای ایستاد.
هوش مصنوعی: همه به سوی نریمان رفتند و او را ستایش کردند و از او تعریف کردند.
هوش مصنوعی: به او گفتیم ما در برابر تو بندگانیم، زیرا دلهای ما از محبت تو پر شده است.
هوش مصنوعی: در شهر هر نوع کالا و خدمتی که بخواهی موجود است و راه برای تجارت و داد و ستد باز است.
هوش مصنوعی: از ابتدا کار را به درستی انجام بده، سپس هر چه که بخواهی از ما به تو داده خواهد شد.
هوش مصنوعی: سپهبد به او توجه کرد و چهرهاش را گشود، سپس با او به یک جا پیوست و مهر و محبت نشان داد.
هوش مصنوعی: در مهمانیها و تفریحات مانند شکار و بازی چوگان، هیچگاه از او جدا نبودی.
هوش مصنوعی: یک شب فرستاده یا پیامآور شاه گفت که من یک شکارگاه خوب دارم.
هوش مصنوعی: در دشت، آهوان به صورت دستهجمعی در حال چرا هستند و یالهای بلند و زیبای گورخر نیز در این مناطق پرورده شدهاند.
هوش مصنوعی: در اینجا از گوزنها و کرگدنها صحبت میشود که به شدت در حال هیاهو و تلاطم هستند. به نظر میرسد که آنها در تلاشند تا شورش کنند و درونشان به نوعی طغیان میکند. در واقع، این بیت به نوعی کنش و واکنش حیوانات و روحیه آنها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که فردا بیاید و روز به روشنی نمایان شود، شایسته است که به دنبال شکار بروی و از آن بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: ما هر لحظه در حال نوشیدن می و شرکت در جشن و شکار هستیم، بیوقفه و مداوم.
هوش مصنوعی: در هر جرعهای از شراب، از شروع شب تا پایان آن، گفتوگو و صحبتهای آنها در دشت شکار بسیار بود.
هوش مصنوعی: آنها مست و شاد بودند و در محل آرامی خوابشان برد تا صبح.
هوش مصنوعی: وقتی خوابیدن در روشنایی روز تمام میشود، شب تاریک و سنگین با سرعت فرامیرسد.
هوش مصنوعی: زمانی که دشت پر از گل و زیبایی میشود، ماه روشناییاش را بر روی زمین میریزد.
هوش مصنوعی: در فصل پاییز که برگها میریزند، دنیا به رنگ سبز به زردی متمایل میشود.
هوش مصنوعی: از در و گل تاک، رشتهای به نمایش میگذارد؛ زمین مانند طلا ذوب شده و آسمان مانند نقرهای درخشنده است.
هوش مصنوعی: موهای سرش سفید شده و چهرهاش مانند دشت زرد است؛ اما با این حال، خمیدگیاش به خاطر نوشیدن شراب لعلین، رنگی آبی و زیبا دارد.
هوش مصنوعی: به جایی که بوی خوش سمن است رسیدهام، بادی وزیده و رنگ چهره سمن را از بین برده است.
هوش مصنوعی: تراوشات ذهنی و خلاقیت انسانها، مانند ابزارهایی که با دقت و زحمت ساخته شدهاند، در صفوفی منظم و با شوق و نشاط به سوی آسمان حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: یک شکارچی از بالا آمد و زیر صفیتی مشاهده کرد که در آن غزال، گرگ و شیر وجود داشتند.
هوش مصنوعی: از شاخهای گوزنها، زمین پر از لولههای عاج شده و گلهها به نوعی به جنگل تبدیل شدهاند.
هوش مصنوعی: باران باعث شده فضای هوا شبیه ابرهای بهاری شود و زمین به لطف خون شهیدان پر از لالهها شده است.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که گروهی از شکارچیان، در حال شکار آهویی جوان هستند و چرخ زمان باعث شده است که این عمل به نفع آنها پیش برود. درواقع، زمان و شرایط به گونهای رقم خورده که شکار برای آنها آسانتر به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در هر جایی که خرگوش و سگ وجود دارند، نشان از زندگی و نشاط است، اما همچنان در دام غم و اندوه غرق شدهاند.
هوش مصنوعی: عقاب به سمت کبک با سرعت میرود و با چنگالهایش که مانند عقیق میدرخشد، خون را به گردن کبک میآویزد.
هوش مصنوعی: صدای طبل طغری در آسمان مثل ابرهایی که از گرد سواران میگریزند، به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: کسی که از دور نگاهی به وضعیت اطرافش دارد و متوجه خطر کمین افراد شده، در حال هشدار دادن است و دیگران نیز به او گوش میدهند و آمادهاند.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، یوزی که به شکل گردی درآمده است، با زرهای زرد و درخشان به مبارزه میپردازد.
هوش مصنوعی: او در میدان جنگ، لباس زردش به خاطر خون، پر از نقطههای سیاه شده است.
هوش مصنوعی: به آرامی بر روی آهو با گوشهای سیاه نشستهام، چشمانم مانند درخشش نوری از کمینگاه، خشمگین و تیزبین است.
هوش مصنوعی: گوش قیرین مانند نوک قلم، نشانی از خود بر زمین میگذارد که به روشنی میتوان آن را دید.
هوش مصنوعی: فرمانده در حمله به شیر و گرگ، با تیر خود مرگ را به آنها نثار میکرد.
هوش مصنوعی: گاهی شکارچی دامش را بر دشت و مراتع میافکند و گاهی هم به جستوجوی شکار در جایی دیگر میرود.
هوش مصنوعی: سر گور یعنی چهره در حال مرگ، به دام عشق از قلادهاش گرفتار شده و دل شیر (شجاعت) او، تیزی و قدرتش را از دست داده است.
هوش مصنوعی: شش گرگ را به کام مرگ فرستاد و دو شیر دلی را که تشنه بودند، سیراب از خون کرد.
هوش مصنوعی: بعد از آن، در میان فرزندش نشستند و کار را از میزد آغاز کردند.
هوش مصنوعی: در زیر آب و در زیر بارش باران، جایی که برگها به هم پیوستهاند، سر و دندان شیر و کرگدن به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: در دستانم جامی هست و در گوشم صدای ساز، به دور آتش نشستهام و گوشتها در حال کباب شدن هستند.
هوش مصنوعی: در همان جایی که مرز و حد مشخصی وجود دارد، جایی نیست که دزدان به راحتی و بیوقفه در آنجا فعالیت کنند.
هوش مصنوعی: یک دزد در بالای آسمان درخشان، بهسرعت در حال پیشرفت و بالا رفتن است، مانند اینکه بر نردبانی که به آسمان میرسد، در حرکت است.
هوش مصنوعی: از بلندی به تو میگوید که در عمق چاه آسمان، چشمه و چشمان ماهی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در یک سال، تو به مانند پرندهای در آسمان به پرواز درآمدی و به ماهی مانند موجودی که در زیر آب است، رسیدی.
هوش مصنوعی: نریمان پرسید که این دزد از کجا آمده است. فرستاده پاسخ داد: "ای رذل، راه درست را نشان بده."
هوش مصنوعی: یک دزد با احتیاط و مراقبت در بالای این کوه نشسته است و مردی را که در حال شستن دستهایش است، مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: از گاوان و گوسفندانی که در شهر بودند، تعدادی از آنها را ربودهاند و به همین دلیل، تعداد زیادی از دامها از من گرفته شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که کاروانها حرکت میکردند، هیچ چیز جز غارت و خونریزی نصیبشان نمیشد.
هوش مصنوعی: بر روی این کوه هیچ راهی وجود ندارد، هم از جلو و هم از عقب، فقط همین یک مسیر تنگ و باریک وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر ساله تعداد زیادی از مردم در این کوهها زندگی میکنند و اجازه ورود به هیچ کس را نمیدهند.
هوش مصنوعی: سردار گفت: من تو را از این کار نجات میدهم، اینک به کوه و دز دست نزنید، بگذارید زمین آرام بماند.
هوش مصنوعی: در کمین، دوصد گرد سرکش را به همراه میآورد و در پنهانی به بیغولها مینشاند.
هوش مصنوعی: هر جا که میروید، با دقت گوش دهید، زیرا من از اینجا صدای بلندی را بلند خواهم کرد.
هوش مصنوعی: شما باید به سمت بالا نگاه کنید و از آنچه در سمت راست و چپ شماست نترسید.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که لباس باوقار و زیبای خود را بر تن کرد، دلیلی شد که او به خود ببالد و قدری به خود بگیرد.
هوش مصنوعی: دستار خود را بر سر بگذارید و بر ترس های پنهان خود غلبه کنید، چون مرگ مانند باران سنگین در حال نزدیک شدن است.
هوش مصنوعی: وقتی که او به تنگنا رسید، گروهی با تیغ کوه به او حمله کردند و با صدای بلند به او حمله کردند.
هوش مصنوعی: اگر با این روش به دنبال چیزی هستی، آیا واقعاً شجاعی؟ مگر اینکه ناگهان از وجود خود خسته شوی.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که هیچ چیزی در فکر تو وجود ندارد که بشود آن را دزدید یا به دست آورد، و همچنین بر این باور است که تفکر این کوه نیز چیزی ارزشمند برای دزدیدن نیست.
هوش مصنوعی: او گفت که من از دشت نخچیر نامهای به فرمانده شما از طرف شاه دارم.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته است از زیبایی و راز پنهان این لباس و زینتهایش سخن بگوید.
هوش مصنوعی: زمانی که بر فراز کوه و دشت رسید، با صدایی بلند و خشمگین فریاد زد و گرز خود را به اهتزاز درآورد.
هوش مصنوعی: سربازان به خوبی صدای دشمن را تشخیص دادند و به سوی شمشیرهایشان آماده شدند تا حمله کنند.
هوش مصنوعی: از دزدی دیگر، همه دزدان به جلو دویدند و به یک جنگ طولانی مشغول شدند.
هوش مصنوعی: از شدت حرارت و داغی آهن، همچون آب به راحتی از دل تیغ و آتش فرار کرد.
هوش مصنوعی: به قدری درگیری و دشمنی شدت گرفته است که حتی چادر قرمز هم بر سر گرفته شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که کار برای کسانی که در راه هستند دشوار شد، به سرعت به سمت دز فرار کردند تا از جنگ دور شوند.
هوش مصنوعی: سربازان صف خود را از همه جهات آماده کردند و دلشان پر از عشق و آرزوهای مبارزه است.
هوش مصنوعی: از تیر کینهای که افروخته شد، در هر جا لبههای آن به خوبی نمایان است.
هوش مصنوعی: هوا به قدری تلخ و نامساعد شد که زنبورها به خانههایشان پناه بردند و در پی باران سنگین، چهرهٔ آفتاب مثل قیر تیره و تار گشت.
هوش مصنوعی: نبردی سخت و شدید از همه سو آغاز شده و مثل باران بر سنگی محکم و سخت میبارد.
هوش مصنوعی: ابر، همان ابری است که میتواند بار جنگی ایجاد کند، همانطور که بارانش از زمین به آسمان میرود.
هوش مصنوعی: درختی وجود دارد که به نظر میرسد قلعهای از آهن ساخته شده و برگ و شاخههای آن از رشتههای گلی تشکیل شده است.
هوش مصنوعی: پرندگانی که در جنگل آشیانه ساختهاند، چه پرندگانی هستند که با نوک و چنگالشان مرگ را به دنبال میکشند.
هوش مصنوعی: هر پرندهای که از زخمِ خود به پرواز درآید، به قله کوه میرسد و در آنجا از دردش رهایی مییابد.
هوش مصنوعی: درختان را از ریشه تا سر بریدهاند و به زمین افتادهاند، و بر روی دشتها ضربهها و آسیبهای زیادی وارد کردهاند.
هوش مصنوعی: سربازان به سرعت به میدان آمدند و هر کسی را که در آنجا بود، از دزدان کشتند.
هوش مصنوعی: وقتی به رئیس دزدان حمله کردند، او را در گوشهای از خانهای پیدا کردند.
هوش مصنوعی: یکی از دوستانش به او حمله کرد و با چاقو به او آسیب رساند و قلبش را درآورد.
هوش مصنوعی: نریمان، قهرمان بزرگ، هر آنچه که شگفتی و ناباوری بود را از دز به خواستهاش برداشت.
هوش مصنوعی: در آن زمان، وقتی نماینده (فرستاده) را پس دادند، او را با رضایت و افتخار به شهر بازگرداندند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.