گنجور

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۲ - حکایت در معنی خاموشی از نصیحت کسی که پند نپذیرد

 

حکایت کنند از جفاگستری

که فرماندهی داشت بر کشوری

در ایام او روز مردم چو شام

شب از بیم او خواب مردم حرام

همه روز نیکان از او در بلا

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۳ - گفتار اندر رای و تدبیر ملک و لشکرکشی

 

همی تا برآید به تدبیر کار

مدارای دشمن به از کارزار

چو نتوان عدو را به قوت شکست

به نعمت بباید در فتنه بست

گر اندیشه باشد ز خصمت گزند

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۴ - گفتار اندر نواخت لشکریان در حالت امن

 

دلاور که باری تهور نمود

بباید به مقدارش اندر فزود

که بار دگر دل نهد بر هلاک

ندارد ز پیکار یأجوج باک

سپاهی در آسودگی خوش بدار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۵ - گفتار اندر تقویت مردان کار آزموده

 

به پیکار دشمن دلیران فرست

هژبران به ناورد شیران فرست

به رای جهاندیدگان کار کن

که صید آزموده‌ست گرگ کهن

مترس از جوانان شمشیر زن

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۶ - گفتار اندر دلداری هنرمندان

 

دو تن، پرور ای شاه کشور گشای

یکی اهل رزم و دگر اهل رای

ز نام آوران گوی دولت برند

که دانا و شمشیر زن پرورند

هر آن کاو قلم را نورزید و تیغ

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۷ - گفتار اندر حذر کردن از دشمنان

 

نگویم ز جنگ بد اندیش ترس

در آوازهٔ صلح از او بیش ترس

بسا کس به روز آیت صلح خواند

چو شب شد سپه بر سر خفته راند

زره پوش خسبند مرد اوژنان

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۸ - گفتار اندر دفع دشمن به رای و تدبیر

 

میان دو بدخواه کوتاه دست

نه فرزانگی باشد ایمن نشست

که گر هر دو باهم سگالند راز

شود دست کوتاه ایشان دراز

یکی را به نیرنگ مشغول دار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۹ - گفتار اندر ملاطفت با دشمن از روی عاقبت اندیشی

 

چو شمشیر پیکار برداشتی

نگه دار پنهان ره آشتی

که لشکر شکوفان مغفر شکاف

نهان صلح جستند و پیدا مصاف

دل مرد میدان نهانی بجوی

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴۰ - گفتار اندر حذر از دشمنی که در طاعت آید

 

گرت خویش دشمن شود دوستدار

ز تلبیسش ایمن مشو زینهار

که گردد درونش به کین تو ریش

چو یاد آیدش مهر پیوند خویش

بد اندیش را لفظ شیرین مبین

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴۱ - گفتار اندر پوشیدن راز خویش

 

به تدبیر جنگ بد اندیش کوش

مصالح بیندیش و نیت بپوش

منه در میان راز با هر کسی

که جاسوس هم کاسه دیدم بسی

سکندر که با شرقیان حرب داشت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱ - سر آغاز

 

اگر هوشمندی به معنی گرای

که معنی بماند ز صورت به جای

که را دانش و جود و تقوی نبود

به صورت درش هیچ معنی نبود

کسی خسبد آسوده در زیر گل

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان

 

پدرمرده را سایه بر سر فکن

غبارش بیفشان و خارش بکن

ندانی چه بودش فرو مانده سخت؟

بود تازه بی بیخ هرگز درخت؟

چو بینی یتیمی سر افکنده پیش

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۳ - حکایت ابراهیم علیه‌السلام

 

شنیدم که یک هفته ابن‌السبیل

نیامد به مهمانسرای خلیل

ز فرخنده خویی نخوردی بگاه

مگر بینوایی در آید ز راه

برون رفت و هر جانبی بنگرید

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۴ - گفتار اندر احسان با نیک و بد

 

گره بر سر بند احسان مزن

که این زرق و شید است و آن مکر و فن

زیان می‌کند مرد تفسیر‌دان

که علم و ادب می‌فروشد به نان

کجا عقل یا شرع فتوی دهد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۵ - حکایت‌ِ عابد با شوخ‌دیده

 

زبان‌دانی آمد به صاحبدلی

که محکم فرومانده‌ام در گلی

یکی سِفله را ده درم بر من است

که دانگی از او بر دلم ده من است

همه شب پریشان از او حال من

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۶ - حکایت ممسک و فرزند ناخلف

 

یکی رفت و دینار از او صد هزار

خلف برد صاحبدلی هوشیار

نه چون ممسکان دست بر زر گرفت

چو آزادگان دست از او بر گرفت

ز درویش خالی نبودی درش

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۷ - حکایت

 

بزارید وقتی زنی پیش شوی

که دیگر مخر نان ز بقال کوی

به بازار گندم‌فروشان گرای

که این جو‌فروشی‌ست گندم‌نما‌ی

نه از مشتری‌، کز زحام مگس

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۸ - حکایت

 

شنیدم که پیری به راه حجاز

به هر خطوه کردی دو رکعت نماز

چنان گرم رو در طریق خدای

که خار مغیلان نکندی ز پای

به آخر ز وسواس خاطر پریش

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۹ - حکایت

 

به سرهنگ سلطان چنین گفت زن

که خیز ای مبارک در رزق زن

برو تا ز خوانت نصیبی دهند

که فرزندکانت نظر بر رهند

بگفتا بود مطبخ امروز سرد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۰ - حکایت کرم مردان صاحبدل

 

یکی را کرم بود و قوت نبود

کفافش به قدر مروت نبود

که سفله خداوند هستی مباد

جوانمرد را تنگدستی مباد

کسی را که همت بلند اوفتد

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۷
sunny dark_mode